بریدهای از کتاب آفتابگردانهای کور اثر آلبرتو مندس
1404/5/17
صفحۀ 35
در نامهای دیگر به اینس، زنی که در اوبیرنا معلم بود، بهشکل رازآلودی از تنهایی صحبت میکند، تنهاییای که او را تبدیل کرده است به یک مرد غارتشده، و همانطور که قبلاً دست به دامان سن خوان د لا كروس میشد، برای گفتن از خودش جملاتی از دیگران وام میگرفت، انگار جرئت نداشت از احساسات خودش بهره بگیرد:«من یک خسته بود هستم، یک خسته خواهد شد و یک خسته است.» در وداع او هیچ شور و شوقی نیست، حتی نشانهی عشقی، فقط نالهای است گنگ، سرزنش دوران معاصرش، مرثیهای برای یک زندگی بدموقع:«وقتی نمانده که نقشهای بکشم چون باقیِ ترسها آیندهام را معلق کردند، اما مطمئن باش که اگر این کار را کرده بودم، تو ستون فقرات نقشهام میبودی.»
در نامهای دیگر به اینس، زنی که در اوبیرنا معلم بود، بهشکل رازآلودی از تنهایی صحبت میکند، تنهاییای که او را تبدیل کرده است به یک مرد غارتشده، و همانطور که قبلاً دست به دامان سن خوان د لا كروس میشد، برای گفتن از خودش جملاتی از دیگران وام میگرفت، انگار جرئت نداشت از احساسات خودش بهره بگیرد:«من یک خسته بود هستم، یک خسته خواهد شد و یک خسته است.» در وداع او هیچ شور و شوقی نیست، حتی نشانهی عشقی، فقط نالهای است گنگ، سرزنش دوران معاصرش، مرثیهای برای یک زندگی بدموقع:«وقتی نمانده که نقشهای بکشم چون باقیِ ترسها آیندهام را معلق کردند، اما مطمئن باش که اگر این کار را کرده بودم، تو ستون فقرات نقشهام میبودی.»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.