بریده‌های کتاب 𝐀𝐯𝐚

این زنجیره‌ی اندوهناک حوادث به‌شکل زیبایی ما را به هم متصل کرده بود.

ما هر دو تا عمر داشتیم می‌بایست به‌خاطر عشقمان به یکدیگر ، تاوان پس می‌دادیم.

آن شب برای اولین بار لایه‌ی درونی وجودش را دیدم، هر چند لحظه ای گذرا بود.

《اون‌قدر دوستش داشتم که عشقش من رو داغون کرد.》

اینجا جایی بود که داستان مادرم به پایان رسیده و داستان من آغاز شده بود.

دلم نمی‌خواست تصویر کسی را ببینم که شاید زمانی خودِ من بود.

شاید همه چیز تمام شده باشد، ولی قطعاً من برنده نشده‌ام.