بریده‌ کتاب‌های شاهزاده سنگدل

_فقط احمق ها از چیزی که ترسناکه، نمی‌ترسن.

حالا دیگر افسوس نمی‌خورم. حالا که از لبه گذشتم، می‌خواهم سقوط کنم.

میتوانم جادوگری باشم که قلبش را توی انگشتانش قایم کرده و بعد همان انگشت را بریده

+خوب بود؛مثل داستانها.. -توی کتاب‌ها چیزهای خوب اتفاق نمی افته. اگر هم چیزی باشه،اتفاق بدی در انتظارشه، وگرنه داستان خسته کننده میشه و هیچکس نمیخوندش!

بیشتر به خاطر این ازت متنفرم که بهت فکر میکنم خیلی نفرت انگیزه اما نمیتونم جلوش رو بگیرم؛)

-درخواست کردن چیز عجیبیه. وقتی نیازت برطرف می‌شه، دنبال چیز جدیدی.اگه نخ طلا بگیری، سوزن طلا میخوای.

هرچقدر هم که او شوخی کند و رفتار دوستانه ای داشته باشد، ما با همدیگر دشمنیم. ادم های جذاب جذابیت دارند، اما فقط در همین حد هستند.

بیشتر به خاطر این ازت متنفرم که بهت فکر میکنم.

اگه نمی توانم از آنها بهتر باشم، خیلی بدتر می‌شوم.

آلیس گفت : نمیخوام برگردم پیش آدمای دیوونه گربه گفت : کاری از دستت بر نمیاد. ما همگی دیوونه‌ایم. تو هم هستی.

کسی نباید بداند ناامید شده‌ام. کسی نباید بداند از اول امید داشته‌ام.

آن قدر عصبانی‌ام که جایی برای ترس نمانده. 'جود'

((همیشه چیزی برای از دست دادن هست.)) °ویوی°

با اینکه حماقت به خرج داده‌ام آرامش عجیبی دارم.