بریده‌های کتاب کلمات

اما وجودم فقط برای نوشتن بود و اگر می‌گفتم من، معنیش این بود: منی که می‌نویسم.

علف هرز هم قد می کشد؛ پس می توان بزرگ شد و همچنان هرز و بی ثمر ماند.

در جامعه ی پر تلاطم ما گاهی عقب افتادن سبب پیش روی می شود.

حقیقت از دهان بچه‌ها بیرون می‌آید. بچه ها هنوز به طبیعت نزدیک اند و بستگان باد و دریا به شمار می‌آیند.

پنجاه سال بعد که آن‌ماری آلبوم خانوادگی را ورق می‌زد، متوجه شد چه‌قدر زیبا بوده است.

پرنده ها و لانه‌های من کتابها بودند.، حیوان خانگی من بودند، اصطبل من و دشت من بودند؛ کتابخانه دنیا بود که خود را در آینه ای بازتاباتده بود؛ تراکم و تنوع و غافل‌گیرکنندگی‌اش نهایت نداشت.

باید باور کرد که ضروری نبودم! دوست داشتم ضروری باشم. دلم میخواست برای چیزی یا کسی ضروری باشم. نبودم.