بریده‌های کتاب او سلمان شد

نگاه می کنند ، اما چیزی نمی بینند.می شنوند ، اما چیزی نمی فهمند...

مگر می شد جان همه ی جهان را در یک لحظه به تماشا نشست. این چه نگاهی است.

_من از این مرد پارسی بیم دارم. _چه بیمی؟ او بره ای است میان چند گرگ. _مسیح هم یک بره بود. بره ای که شبان یک امت شد.

جزء همراهان و اصحاب بودن به ظاهر نزدیک بودن است. یهودا هم جز همراهان مسیح بود اما چه شد؟خائن شد! سعی کن اهل باشی، اهلیت بهتر است. اگر اهل باشی او خود تو را برمی‌گزیند

فریاد محمد کشته شد همه را سست کرد و ناگهان یک تن سلیمان نام فریاد برآورد که اگر محمد مرد ، خدای او زنده است

اگر از خواب برخیزم چه خواهم دید؟ زندگی خوابی بیش نیست!اگر از خواب برخیزم آنگاه شاید بیداری را تجربه کنم...

پرسید:از چه چیزی شرمنده می‌شوی؟ گفت:« از گناهکاری خود...»

من سید پیامبرانم و علی سید اوصیاست و بلال سید اهل حبشه است و تو ای روزبه سید اهل فارس هستی...

_خداوند را کی ملاقات خواهم کرد؟ - وقتی که خودت را پیدا کردی. پدر، کی خودم را پیدا خواهم کرد؟ وقتی که بفهمی خودت را گم کرده‌ای، پسرم. کاروان رسید و روزبه آماده شد تا همراه کاروان برود.