بریده کتابهای پرتقال خونی: رمان 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/13 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 2 عشق، نشانی توست. در هیچ کجای جهان، گمت نخواهم کرد! 0 9 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 183 شهناز بغلم میکند. نمیفهمد که هیچ بغلی حالم را خوب نمیکند. نمیفهمد که هیچ نجوایی تسلایم نمیدهد. 0 3 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 240 شهناز همیشه میگفت درد، آدمو بزرگ میکنه. قوی میکنه. هرچی بیشتر درد بکشی، دنیا رو آسونتر تحمل میکنی. داشتم بزرگ میشدم؟ داشتم قوی میشدم؟ 0 7 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 186 صدای گریهی مردها چقدر دل آدم را میخراشد. حس میکنی نهایت بیچارگی و درماندگیشان است که گریه میکنند. فکر میکنی که دیگر توانایی هیچ عملی را ندارند که گریه میکنند. مرد که گریه نمیکند. مرد میایستد و مشکل را حل میکند. وقتی مردی گریه میکند میفهمی که به آخر خط رسیده. میفهمی که دیگر نتوانسته کاری بکند. میفهمی که کار از کار گذشته دیگر. تو هم میلرزی. میترسی. وقتی مردها گریه میکنند از تو چه کاری بر میآید؟ باید بروی بمیری. باید بمیری توی دنیایی که مردهایش ناتوانند و گریه میکنند. 0 3 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/13 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 43 با اینکه میگویی نمیدانی چه مرگت است، اما ته تهش خوب میدانی که بوی کم آوردنت توی هوا منتشر شده هر آن انتظار میرود که برای همه رویت شود. 0 31
بریده کتابهای پرتقال خونی: رمان 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/13 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 2 عشق، نشانی توست. در هیچ کجای جهان، گمت نخواهم کرد! 0 9 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 183 شهناز بغلم میکند. نمیفهمد که هیچ بغلی حالم را خوب نمیکند. نمیفهمد که هیچ نجوایی تسلایم نمیدهد. 0 3 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 240 شهناز همیشه میگفت درد، آدمو بزرگ میکنه. قوی میکنه. هرچی بیشتر درد بکشی، دنیا رو آسونتر تحمل میکنی. داشتم بزرگ میشدم؟ داشتم قوی میشدم؟ 0 7 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/23 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 186 صدای گریهی مردها چقدر دل آدم را میخراشد. حس میکنی نهایت بیچارگی و درماندگیشان است که گریه میکنند. فکر میکنی که دیگر توانایی هیچ عملی را ندارند که گریه میکنند. مرد که گریه نمیکند. مرد میایستد و مشکل را حل میکند. وقتی مردی گریه میکند میفهمی که به آخر خط رسیده. میفهمی که دیگر نتوانسته کاری بکند. میفهمی که کار از کار گذشته دیگر. تو هم میلرزی. میترسی. وقتی مردها گریه میکنند از تو چه کاری بر میآید؟ باید بروی بمیری. باید بمیری توی دنیایی که مردهایش ناتوانند و گریه میکنند. 0 3 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/7/13 پرتقال خونی: رمان پروانه سراوانی 3.4 5 صفحۀ 43 با اینکه میگویی نمیدانی چه مرگت است، اما ته تهش خوب میدانی که بوی کم آوردنت توی هوا منتشر شده هر آن انتظار میرود که برای همه رویت شود. 0 31