بریده‌های کتاب از جنس ستاره ها

من با قلبی سه برابر بزرگتر از اندازه طبیعی به دنیا آمده ام.انگار قلبم از همان اول فریاد می زده که من اینجا دارم خیلی زحمت میکشم ها!

وقتی به تمام دنیای دور و برم نگاه میکنم،میفهمم به دنیا آمدن با قلبی سه برابر بزرگتر از اندازه طبیعی به زخم هایش می ارزد.

"با کتاب به ذهنت نور بتابان "

باید همان کاری را انجام بدهی که تصور میکنی نمی‌توانی

همیشه جوری روی کتاب هایی که به من می‌دهد دست می کشد که انگار گنج هستند،به نظر من واقعا هم هستند

دلم میخواست نانی و مامان و بابا،یعنی راستش همه، وقتی به من نگاه می کنند، درد ها و مشکلاتی را ببینند که من می‌توانم درمان کنم ،نه فقط درد ها و مشکلات خودم را.دلم این را میخواست ..

زندگی صرفا خوب یا بد نیست،بلکه یک خروارچیز های خوب و چیز های بد در آن هست.شاید چیز های خوب راه حل چیز های بدنباشند،اما چیز های بد باعث نمی‌شوند چیز های خوب کم اهمیت شوند.

اون اتفاق تلخ و سخت همیشه سر جاش میمونه اما چیز های خوب هم سر جای خودشون هستن

زندگی صرفا خوب یا بد نیست، بلکه یک خروار چیز های خوب و یک خروار چیز های بد در آن هست. شاید چیز های خوب راه حل چیز های بد نباشند، اما چیز های بد باعث نمی شود چیز های خوب کم اهمیت باشند.

خیلی خوب است که کتابخانه بهترین دوست آدم باشد.

{باید همان کاری را انجام بدهی که تصور میکنی نمی توانی}

هیچ کس نمیتونه کاری کنه احساس که حقارت کنی؛ مگر اینکه خودت این اجازه رو بهش بدی.