بریدههای کتاب مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت فاضل تقوی 1403/11/9 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 55 گفت:« مسلماً... » گفتم:« افسرده کنندهست. » گفت:« ما افسردگی رو نامگذاری کردیم تا بتونیم به مالکیت درش بیاریم... نگران نباش. » 0 1 نرگس حسابی 1404/1/29 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 48 0 1 نرگس حسابی 1404/1/30 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 95 و دور شد. انگار مشقی نیمهتمام. یا سیبی کال. یا عشقی بیقاف، بی شین، بی نقطه. 1 3 فاضل تقوی 1403/11/9 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 52 گفتم:« تو افسرده ای؟ » گفت:« آره... یه بیمارستان دارم و افسردگی. » گفتم:« زن ها حتی به افسردگی شون هم احساس مالکیت دارن. » 0 1 نرگس حسابی 1404/1/30 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 94 و هیچ چیز و هیچ چیز و قسم میخورم هیچ چیز، نه؛ هیچ چیز مثل فهمیدن مرا درهم نمیکوبد. 0 1 فاضل تقوی 1403/11/12 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 95 انگار در او شنا میکردم. نه آنچنان که در استخری حقیر که دائم سرتان بخورد به دیوار های چهار طرفش یا پاهاتان برسد به کف کمعمقش. دریا بود انگار. میگفت بیا و من فرو میرفتم در او. میدویدم در او. انگار دیوار نداشت. انگار کف نداشت. سقف نداشت. تُنگ تَنگی نبود که ماهی روحتان مدام دیواره اش را لمس کند. هر چه بود آب بود و امکان... 0 0
بریدههای کتاب مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت فاضل تقوی 1403/11/9 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 55 گفت:« مسلماً... » گفتم:« افسرده کنندهست. » گفت:« ما افسردگی رو نامگذاری کردیم تا بتونیم به مالکیت درش بیاریم... نگران نباش. » 0 1 نرگس حسابی 1404/1/29 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 48 0 1 نرگس حسابی 1404/1/30 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 95 و دور شد. انگار مشقی نیمهتمام. یا سیبی کال. یا عشقی بیقاف، بی شین، بی نقطه. 1 3 فاضل تقوی 1403/11/9 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 52 گفتم:« تو افسرده ای؟ » گفت:« آره... یه بیمارستان دارم و افسردگی. » گفتم:« زن ها حتی به افسردگی شون هم احساس مالکیت دارن. » 0 1 نرگس حسابی 1404/1/30 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 94 و هیچ چیز و هیچ چیز و قسم میخورم هیچ چیز، نه؛ هیچ چیز مثل فهمیدن مرا درهم نمیکوبد. 0 1 فاضل تقوی 1403/11/12 مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت مصطفی مستور 3.6 2 صفحۀ 95 انگار در او شنا میکردم. نه آنچنان که در استخری حقیر که دائم سرتان بخورد به دیوار های چهار طرفش یا پاهاتان برسد به کف کمعمقش. دریا بود انگار. میگفت بیا و من فرو میرفتم در او. میدویدم در او. انگار دیوار نداشت. انگار کف نداشت. سقف نداشت. تُنگ تَنگی نبود که ماهی روحتان مدام دیواره اش را لمس کند. هر چه بود آب بود و امکان... 0 0