بریده‌های کتاب مزاحم نشوید

گرتا گفت:اینه ها رو دوست دارم چون پلی برای ارتباط بین خوداگاه و نا خودآگاه هستند! هر کسی دوست داره یه هویت ساختگی از خودش ارائه بده ولی اینه ها فقط واقعیت رو منعکس میکنند! جلوش بایست... چی می بینی؟ بقیه هم دقیقا همون رو می بینند.

"بزار گذشته بگذره و بره." -گرتا

"حتی‌اگر‌تو‌می‌خواهی‌که‌از‌طالعت‌بی‌اطلاع‌باشی،این‌را‌بدان‌که‌ مانع‌از‌وقوع‌آن‌نمی‌شوی"

"عشق‌واقعی‌از‌من‌دور‌است،شاید‌من‌به‌آن‌مصونم"

"تو‌حتی‌نمی‌دانی‌که‌همه‌چیز‌را‌داری‌تا‌وقتی‌که‌کل‌زندگی‌ات‌بهم‌بریزد"

"نمی‌دانستم‌چقدر‌زندگی‌ام‌تاریک‌شده‌بود‌ تا‌اینکه‌این‌تاریکی‌از‌بین‌رفت"

یا من یا او... بالاخره یکی از ما می‌مُرد.

وقتی جوان تر بودم پیش از اینکه با دِرک اشنا شوم،داستان هایی درباره ی زنانی می شنیدم که در روابط ازاردهنده گیر افتاده بودند.هیچ وقت نمی فهمیدم چرا در اینجور زندگی ها می مانند.فکر میکردم احمق یا ضعیف هستند‌هیچ وقت برایم معنا نداشت تا این که زندگی خودم هم همین طور شد.

اگه سرنوشت رو بدونی، می‌تونی متوقفش کنی؟ یا فقط وقتی اتفاق می‌افته باید سعی کنی غافلگیر به نظر برسی؟