بریدههای کتاب استاد عروسک mobina 1404/4/28 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 9 چرا مردها زنان را میکشند؟ زنانی که برایشان غریبه محسوب میشدند، و عملا هیچگونه ارتباطی با آنها نداشتند؟ انگار که فقط به خاطر زن بودن، وجود داشتی تا کشته شوی. انگار مردها حق ویژهای برای کشتن زنان داشتند. 0 12 mobina 1404/4/29 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 22 "بعضی اوقات زنها کشته میشن فقط چون زن هستن. نمیدونم چرا، ولی این جامعهایه که توش زندگی میکنیم." 0 12 mobina 1404/4/29 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 37 او دیوانه شده بود، و زمانی که دیوانه شوی، دیگر چیزی نمیتواند تو را متوقف کند. 0 13 mobina 1404/4/30 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 53 یومیکو تأثیری که یک حرفه یا تجارت خانوادگی روی اعضایش میگذاشت را میدانست. برای کارمندان یک شرکت، حتی اگر پدر خانواده تنزل رتبه داشته باشد و سی درصد از حقوقش کم شده باشد، تا زمانی که کودکان گله و شکایت مادر دربارهی محدودیت مالی را نشنوند، شاید بتوانند طوری به زندگی ادامه بدهند که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است. اما برای صاحبان کسب و کارهای کوچک فرق می کرد – همهی جنبههای زندگیشان را تحت تأثیر قرار میداد، از اندازهی لبخندشان گرفته تا شادیِ صدایشان و چابکیِ قدم هایشان، حتی طوری که چاپستیکشان را به دست میگرفتند و دمپاییهایشان را میپوشیدند. اگر تجارت خوب پیش نمیرفت کودکان چنین خانوادههایی امکان نداشت متوجه نشوند. 0 11 mobina 1404/4/30 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 80 او تنها کسی بود که میتوانست این کار را انجام دهد. چون آنها تا جایی که یادش میآمد با هم دوست بودند. 0 8 mobina 1404/4/31 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 88 بیماران بستری شده در بیمارستان کاملاً از این حقیقت آگاه میشدند که چقدر در دنیا تنها هستند. درها و پنجرههای قفل شدهای که معمولاً خود را پشت آنها پنهان میکردند، اکنون تماماً باز شده بود و بسیاری را وادار میکرد تا ببینند روابطی که فکر میکردند محکم و پایدار هستند چیزی بیش از توهمات ناشی از دروغ، بیتفاوتی، پیشفرضها و انتظارات شخصی نبودند. 0 13 mobina 1404/4/31 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 100 "اون یه نقش بزرگه. میشه نقش اصلی. قربانیها همه نقشهای فرعیان. هرچقدرم که قتلها شوکهکننده باشن، هیچکس قربانیا رو یادش نمیمونه. اسمی که تو کتابای تاریخی ثبت میشه، اسم قاتله." 0 13 mobina 1404/5/1 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 135 همیشه وقتی زن جوانی به قتل میرسید فریاد اعتراض بزرگی بلند میشد. گاسیپشوها برای چند روز روی آن موضوع مانور میدادند، به طور زنده از صحنهی جرم فیلم میگرفتند، برای اطلاعات بیشتر یا پیشرفت در پرونده صبر میکردند، میگفتند چه وضعیت وحشتناکی است، چقدر از دست مجرم عصبانی هستند، چقدر امید داشتند که زن به سلامت پیدا شود. واقعا همینطور است؟ چقدر از احساس همدردیای که نسبت به زنان ابراز میشد واقعی بود؟ هشتاد درصد؟ نه، احتمالا کمتر. 0 9 mobina 1404/5/1 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 230 "نمیترسی؟ نگران نیستی الان قراره چه اتفاقی برات بیفته؟" "از تو نمیترسم..." 0 13 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 251 تا به حال، هرگز آدمی نبود که کسی به او تکیه کند و بنابراین اعتقاد داشت هرگز نباید آغوش خود را به روی کسی باز کند. ولی اشتباه میکرد. لحظهای که با کسی صحبت کنی و به او بگویی "من باهاتم. ما باهمیم، درست میشه." لایق اعتماد آن شخص میشوی. هیچکس از همان ابتدا قدرتش را ندارد. تنها زمانی که تصمیم گرفتید بدون قید و شرط، فرد دیگری را بپذیرید، برای او قابل اعتماد میشوید. 0 10 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 263 فقط صبر کن تا بزرگتر بشم. وقتی بزرگ و قوی شدم، دیگه ازت نمیترسم. اگه زیاد اذیت کنی، فقط میزنمت. وقتی قدرتمندترین آدم این خونه شدم، دیگه نیازی نیست به حرفای هیشکی گوش بدم. دیگه نمیخواد با هیشکی کنار بیام. 0 7 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 264 خاطرات. این، چیزی است که مردم از آن ساخته شدهاند. او ناگهان به این بینش رسید که مردم، تنها تودهای از خاطرات در زیر لایهای پوست هستند. بدن تو بزرگ میشود، چون خاطراتت افزایش پیدا میکنند. 0 8 mobina 1404/5/3 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 264 اصلا متوجهش نشدم...زندهست؟ میخوام زندگی کنه. منم میخوام زندگی کنم. میخوام زندگیمو عوض کنم. دیگه فریب نمیخورم. 0 7
بریدههای کتاب استاد عروسک mobina 1404/4/28 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 9 چرا مردها زنان را میکشند؟ زنانی که برایشان غریبه محسوب میشدند، و عملا هیچگونه ارتباطی با آنها نداشتند؟ انگار که فقط به خاطر زن بودن، وجود داشتی تا کشته شوی. انگار مردها حق ویژهای برای کشتن زنان داشتند. 0 12 mobina 1404/4/29 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 22 "بعضی اوقات زنها کشته میشن فقط چون زن هستن. نمیدونم چرا، ولی این جامعهایه که توش زندگی میکنیم." 0 12 mobina 1404/4/29 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 37 او دیوانه شده بود، و زمانی که دیوانه شوی، دیگر چیزی نمیتواند تو را متوقف کند. 0 13 mobina 1404/4/30 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 53 یومیکو تأثیری که یک حرفه یا تجارت خانوادگی روی اعضایش میگذاشت را میدانست. برای کارمندان یک شرکت، حتی اگر پدر خانواده تنزل رتبه داشته باشد و سی درصد از حقوقش کم شده باشد، تا زمانی که کودکان گله و شکایت مادر دربارهی محدودیت مالی را نشنوند، شاید بتوانند طوری به زندگی ادامه بدهند که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است. اما برای صاحبان کسب و کارهای کوچک فرق می کرد – همهی جنبههای زندگیشان را تحت تأثیر قرار میداد، از اندازهی لبخندشان گرفته تا شادیِ صدایشان و چابکیِ قدم هایشان، حتی طوری که چاپستیکشان را به دست میگرفتند و دمپاییهایشان را میپوشیدند. اگر تجارت خوب پیش نمیرفت کودکان چنین خانوادههایی امکان نداشت متوجه نشوند. 0 11 mobina 1404/4/30 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 80 او تنها کسی بود که میتوانست این کار را انجام دهد. چون آنها تا جایی که یادش میآمد با هم دوست بودند. 0 8 mobina 1404/4/31 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 88 بیماران بستری شده در بیمارستان کاملاً از این حقیقت آگاه میشدند که چقدر در دنیا تنها هستند. درها و پنجرههای قفل شدهای که معمولاً خود را پشت آنها پنهان میکردند، اکنون تماماً باز شده بود و بسیاری را وادار میکرد تا ببینند روابطی که فکر میکردند محکم و پایدار هستند چیزی بیش از توهمات ناشی از دروغ، بیتفاوتی، پیشفرضها و انتظارات شخصی نبودند. 0 13 mobina 1404/4/31 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 100 "اون یه نقش بزرگه. میشه نقش اصلی. قربانیها همه نقشهای فرعیان. هرچقدرم که قتلها شوکهکننده باشن، هیچکس قربانیا رو یادش نمیمونه. اسمی که تو کتابای تاریخی ثبت میشه، اسم قاتله." 0 13 mobina 1404/5/1 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 135 همیشه وقتی زن جوانی به قتل میرسید فریاد اعتراض بزرگی بلند میشد. گاسیپشوها برای چند روز روی آن موضوع مانور میدادند، به طور زنده از صحنهی جرم فیلم میگرفتند، برای اطلاعات بیشتر یا پیشرفت در پرونده صبر میکردند، میگفتند چه وضعیت وحشتناکی است، چقدر از دست مجرم عصبانی هستند، چقدر امید داشتند که زن به سلامت پیدا شود. واقعا همینطور است؟ چقدر از احساس همدردیای که نسبت به زنان ابراز میشد واقعی بود؟ هشتاد درصد؟ نه، احتمالا کمتر. 0 9 mobina 1404/5/1 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 230 "نمیترسی؟ نگران نیستی الان قراره چه اتفاقی برات بیفته؟" "از تو نمیترسم..." 0 13 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 251 تا به حال، هرگز آدمی نبود که کسی به او تکیه کند و بنابراین اعتقاد داشت هرگز نباید آغوش خود را به روی کسی باز کند. ولی اشتباه میکرد. لحظهای که با کسی صحبت کنی و به او بگویی "من باهاتم. ما باهمیم، درست میشه." لایق اعتماد آن شخص میشوی. هیچکس از همان ابتدا قدرتش را ندارد. تنها زمانی که تصمیم گرفتید بدون قید و شرط، فرد دیگری را بپذیرید، برای او قابل اعتماد میشوید. 0 10 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 263 فقط صبر کن تا بزرگتر بشم. وقتی بزرگ و قوی شدم، دیگه ازت نمیترسم. اگه زیاد اذیت کنی، فقط میزنمت. وقتی قدرتمندترین آدم این خونه شدم، دیگه نیازی نیست به حرفای هیشکی گوش بدم. دیگه نمیخواد با هیشکی کنار بیام. 0 7 mobina 1404/5/2 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 264 خاطرات. این، چیزی است که مردم از آن ساخته شدهاند. او ناگهان به این بینش رسید که مردم، تنها تودهای از خاطرات در زیر لایهای پوست هستند. بدن تو بزرگ میشود، چون خاطراتت افزایش پیدا میکنند. 0 8 mobina 1404/5/3 استاد عروسک جلد 3 میابه میوکی 5.0 2 صفحۀ 264 اصلا متوجهش نشدم...زندهست؟ میخوام زندگی کنه. منم میخوام زندگی کنم. میخوام زندگیمو عوض کنم. دیگه فریب نمیخورم. 0 7