بریده‌های کتاب خاک تاول زده

به وقت گرسنگی و عطش همچون میوه بودی به وقت حزن و فلاکت به سان معجزه

آکاپولکو شهر خطرناکی بود. مردم حتی در چنین محله خوبی نیز احتیاط می‌کردند،اما این احتیاط هنگامی که آدم‌های کارتل می‌آمدند چه فایده‌ای داشت؟ لوکا سرش را به شانه‌های مادر تکیه داد.مادر نیز دستانش را دور او حلقه کرد.از حال لوکا نپرسید؛ از این به بعد طرح این سوال به طرز رنج‌آوری بی‌معنا بود. . . . وقتی پلیس از راه رسید نوار زرد رنگی را در همان محل کشید تا...

«لیدیا آنقدر عاشق او بود که نمیتوانست تصور کند روزی کودک دیگری را بیش از او دوست داشته باشد؛چندسال بعد وقتی لوکا به دنیا آمد پی برد که عشق به #فرزند خودش با #عشق به دیگران غیرقابل قیاس است»

بخش شعر بین‌المللی هم در این مغازه وجود دارد و کتاب‌های حافظ،نرودا و هینی در آن به چشم می‌خورند. لیدیا صفحات مرتبط به بیست شعر عاشقانه را ورق می‌زند و در نهایت شعری با عنوان 《ترانه یاس》 را می‌بیند.

کتاب ها از مسافرت کم خرج ترن ، اما خطرناک تر هم هستن .

آن چنان که معمولاً مرگ را می توان موقتاً به تأخیر انداخت ،نمی توان زندگی را موقتاً‌ به حالت تعلیق درآورد.