بریدههای کتاب سفیر ما در بهشت پریسا نصیری 1404/2/19 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 98 «عزیز دل من، اصل زندگی من و تو چیه؟ اینکه خودمون رو درگیر این چیزها کنیم؟ ما همه ش یه وقت کوتاه داریم توی این دنیا. اون وقت حیف نیست خودمون رو مشغول این بازی ها کنیم؟ ول کن این حرف ها رو. می دونم که گاهی کاملاً حق با توئه. می دونم که سخته بعضی جاهاش! ولی وقتی نمی شه یه چیزهایی رو تغییر داد، چرا اوقات خودمون رو تلخ کنیم؟ نیت قربت کن برای اون لحظه های سختی که نمی شه تغییرش داد! هم تحملش آسون می شه... 0 0 مغربی 1402/5/8 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 2 فاطمه محبی 1402/12/12 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 53 برای ما اما خانه خیلی مهم بود. حال و هوایش. طهارت و پاکیاش. آمده بودیم وسط اروپا؟ باشد. دنیایمان عوض شده بود؟ باشد. ما و ارزشهایمان که عوض نشده بودیم. 0 0 زهرا شریفی 1404/3/1 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 19 ببین، بابا جان! یادت باشه تو زندگی هیچ وقت به حلقه های ضعیف متصل نشو. 0 1 ریحانه یوسف زاده 1403/3/6 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 176 جایی که رفتیم نزدیک حرم بود. مغازه معروفی که حسابی شلوغ بود و در عوض مغازه کناری اش سوت و کور. آدم های جدید می آمدند و می رفتند سمت همان فروشگاه معروف و رونق آنجا بیشتر به چشم آدم می آمد. پیرمرد مغازه کناری اما تنها نشسته بود پشت دخل. یک لحظه چشم در چشم شده بود با حاجی. دیدم برگشت و به من گفت:(( بریم اینجا خرید کنیم!)) 0 2 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 2 پریسا نصیری 1404/2/18 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 40 خوب می دانستند از صبح آزادند هرچقدر می خواهند بازی کنند و ریخت وپاش. اما قبل از آمدن بابا باید همه چیز مرتب می شد. بابا آن آدم مهمی بود که مثل یک مهمان وارد خانه می شد. و باید با خانۀ مرتب به استقبالش می رفتیم. بعد که می آمد و می نشست، دوباره بچه ها آزاد بودند. همان چند دقیقۀ طلایی آمدنش به خانه را خوب برگزار می کردیم. این یکی از آن قانون ها و رسم های مهم خانۀ ما بود. یک رسم مهم بین من و بچه ها 0 0 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 0 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 خانه ی هر مادری شبیه حرم است و بچه ها، فرشته های معصومی اند که به اندازه ی یک زیارتگاه میتوانند التیام بدهند. 0 0 مغربی 1402/5/8 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 1
بریدههای کتاب سفیر ما در بهشت پریسا نصیری 1404/2/19 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 98 «عزیز دل من، اصل زندگی من و تو چیه؟ اینکه خودمون رو درگیر این چیزها کنیم؟ ما همه ش یه وقت کوتاه داریم توی این دنیا. اون وقت حیف نیست خودمون رو مشغول این بازی ها کنیم؟ ول کن این حرف ها رو. می دونم که گاهی کاملاً حق با توئه. می دونم که سخته بعضی جاهاش! ولی وقتی نمی شه یه چیزهایی رو تغییر داد، چرا اوقات خودمون رو تلخ کنیم؟ نیت قربت کن برای اون لحظه های سختی که نمی شه تغییرش داد! هم تحملش آسون می شه... 0 0 مغربی 1402/5/8 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 2 فاطمه محبی 1402/12/12 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 53 برای ما اما خانه خیلی مهم بود. حال و هوایش. طهارت و پاکیاش. آمده بودیم وسط اروپا؟ باشد. دنیایمان عوض شده بود؟ باشد. ما و ارزشهایمان که عوض نشده بودیم. 0 0 زهرا شریفی 1404/3/1 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 19 ببین، بابا جان! یادت باشه تو زندگی هیچ وقت به حلقه های ضعیف متصل نشو. 0 1 ریحانه یوسف زاده 1403/3/6 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 176 جایی که رفتیم نزدیک حرم بود. مغازه معروفی که حسابی شلوغ بود و در عوض مغازه کناری اش سوت و کور. آدم های جدید می آمدند و می رفتند سمت همان فروشگاه معروف و رونق آنجا بیشتر به چشم آدم می آمد. پیرمرد مغازه کناری اما تنها نشسته بود پشت دخل. یک لحظه چشم در چشم شده بود با حاجی. دیدم برگشت و به من گفت:(( بریم اینجا خرید کنیم!)) 0 2 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 2 پریسا نصیری 1404/2/18 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 40 خوب می دانستند از صبح آزادند هرچقدر می خواهند بازی کنند و ریخت وپاش. اما قبل از آمدن بابا باید همه چیز مرتب می شد. بابا آن آدم مهمی بود که مثل یک مهمان وارد خانه می شد. و باید با خانۀ مرتب به استقبالش می رفتیم. بعد که می آمد و می نشست، دوباره بچه ها آزاد بودند. همان چند دقیقۀ طلایی آمدنش به خانه را خوب برگزار می کردیم. این یکی از آن قانون ها و رسم های مهم خانۀ ما بود. یک رسم مهم بین من و بچه ها 0 0 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 0 مغربی 1402/4/31 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 خانه ی هر مادری شبیه حرم است و بچه ها، فرشته های معصومی اند که به اندازه ی یک زیارتگاه میتوانند التیام بدهند. 0 0 مغربی 1402/5/8 سفیر ما در بهشت حبیبه آقایی پور 4.5 18 صفحۀ 1 0 1