بریدههای کتاب لحظه های انقلاب روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 10 جلو، کامیون کامیون سرباز بود. ما تا چشممان به سربازها افتاد، با خشم مشتها را گره کردیم و «برادر ارتشی، چرا برادر کشی»گویان، پیچیدیم به طرف میدان محسنی. نرسیده به میدان، باز سرباز بود. دسته حالا دسته شده بود. میگفتند، ته دسته دم دوراهی قلهک است. جلوی ما، زنها بودند. ناگهان شعار عوض شد و شد: «ارتش تو خون ملتی، تا کی به زیر ذلتی» مردم حالا عصبانی شده بودند. بلند و برنده میغریدند. 0 7 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 10 مردم، دوطرف خیابان بیشتر بودند و گاهی که اشاره میکردیم و میگفتیم: سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن، سرشان را پایین میانداختند. 0 4 ریحانه 1402/12/20 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 40 0 0 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 12 تاریک که شد، مادرم از کوچه آمد و گفت: تو این جایی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: بچههای عفت سادات و ساسانِ علیآقا میگن تو سردسته بودی؟ گفتم: نه، من نبودم. بالا سرم ایستاده بود. گفت: عید فطر کجا بودی. اونم بگو نبودم. حرفی نزدم. نشست و گفت: عوض این حرفا، بُلن شو برو سر خونه زندگیت. برو فکر زن و بچهت باش. بهخدا، خمینی اگه بدونه یه مشت جوون مث ساسان و محسن و سعید و مسعود و حسین ریختن تو خیابان، خمینی خمینی میکنن، خودشم از خیر همهچی میگذره و همون نجف میشینه عبادتشو میکنه و شببهشبم، میره زیارتشو میکنه. حالا اونا جوونن جاهل. تو که عاقلی. چل سالته. چرا آخه میای میری تو این شلوغپلوغیا. هرکی خره، تو پالونش، هرکی دَره تو دالونِش. به تو چه این حرفا. بیچاره او زن و بچه بدبختت. چل سال از عمرت گذشته چی داری؟ چه غلطی کردی؟ همهش از همون وقتی که مدرسه میرفتی، رفتی دنبال این حرفا. یه روز دنبال این، یه روز دنبال اون، یه روز خارج یه روز ایران. اینور، اونور. آخه تو کی پس سر عقل میای پسر؟ بشین کلاتو پیش خودت قاضی کن، ببین کی هستی، چی هستی، چی داری. مگه نمیبینی میریزن، میگیرن، میبرن، میکشن، نعششونم به صاحاباشون نمیدن؟ 0 5 محمدمهدی حیدری 1402/11/20 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 59 1 7 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 1 تا کلاس ششم ابتدایی در گلابدره و بعد از هفت تا دوازده رو تو دبیرستان باغ فردوس که معلم انشاش جلال آل احمد بود، درس خوندم. مننوشت: فکر کن معلم انشای دبیرستانتون، جلال آل احمد باشه 😭😭 4 6 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 11 من یک بار سر «نصر من الله و فتح قریب/چشماتو وا کن ندهندت فریب»، با پسری که کنارم بود، حرفم شد. اما همان پسر گفت: خب شما بگو. گفتم: «اون دسته بگه: مرگ بر این سلطنت پر فریب.» پسر گفت و موج شعار از جلوی دسته رفت و بعد پشت سرش معطل نکردم. به پسر گفتم: «بگو: آزادیِ زندانیِ سیاسی» و پسر هم گفت. یکی از دخترها پرید و گفت: شعارهای تند ندین. مردی که کنارم بود گفت: شعارهای غیرمذهبی ندین. دو نفر دیگر هم گفتند و شعار شد: «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» 0 7
بریدههای کتاب لحظه های انقلاب روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 10 جلو، کامیون کامیون سرباز بود. ما تا چشممان به سربازها افتاد، با خشم مشتها را گره کردیم و «برادر ارتشی، چرا برادر کشی»گویان، پیچیدیم به طرف میدان محسنی. نرسیده به میدان، باز سرباز بود. دسته حالا دسته شده بود. میگفتند، ته دسته دم دوراهی قلهک است. جلوی ما، زنها بودند. ناگهان شعار عوض شد و شد: «ارتش تو خون ملتی، تا کی به زیر ذلتی» مردم حالا عصبانی شده بودند. بلند و برنده میغریدند. 0 7 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 10 مردم، دوطرف خیابان بیشتر بودند و گاهی که اشاره میکردیم و میگفتیم: سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن، سرشان را پایین میانداختند. 0 4 ریحانه 1402/12/20 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 40 0 0 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 12 تاریک که شد، مادرم از کوچه آمد و گفت: تو این جایی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: بچههای عفت سادات و ساسانِ علیآقا میگن تو سردسته بودی؟ گفتم: نه، من نبودم. بالا سرم ایستاده بود. گفت: عید فطر کجا بودی. اونم بگو نبودم. حرفی نزدم. نشست و گفت: عوض این حرفا، بُلن شو برو سر خونه زندگیت. برو فکر زن و بچهت باش. بهخدا، خمینی اگه بدونه یه مشت جوون مث ساسان و محسن و سعید و مسعود و حسین ریختن تو خیابان، خمینی خمینی میکنن، خودشم از خیر همهچی میگذره و همون نجف میشینه عبادتشو میکنه و شببهشبم، میره زیارتشو میکنه. حالا اونا جوونن جاهل. تو که عاقلی. چل سالته. چرا آخه میای میری تو این شلوغپلوغیا. هرکی خره، تو پالونش، هرکی دَره تو دالونِش. به تو چه این حرفا. بیچاره او زن و بچه بدبختت. چل سال از عمرت گذشته چی داری؟ چه غلطی کردی؟ همهش از همون وقتی که مدرسه میرفتی، رفتی دنبال این حرفا. یه روز دنبال این، یه روز دنبال اون، یه روز خارج یه روز ایران. اینور، اونور. آخه تو کی پس سر عقل میای پسر؟ بشین کلاتو پیش خودت قاضی کن، ببین کی هستی، چی هستی، چی داری. مگه نمیبینی میریزن، میگیرن، میبرن، میکشن، نعششونم به صاحاباشون نمیدن؟ 0 5 محمدمهدی حیدری 1402/11/20 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 59 1 7 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 1 تا کلاس ششم ابتدایی در گلابدره و بعد از هفت تا دوازده رو تو دبیرستان باغ فردوس که معلم انشاش جلال آل احمد بود، درس خوندم. مننوشت: فکر کن معلم انشای دبیرستانتون، جلال آل احمد باشه 😭😭 4 6 روشنا 1402/6/27 لحظه های انقلاب محمود گلابدره ای 4.2 8 صفحۀ 11 من یک بار سر «نصر من الله و فتح قریب/چشماتو وا کن ندهندت فریب»، با پسری که کنارم بود، حرفم شد. اما همان پسر گفت: خب شما بگو. گفتم: «اون دسته بگه: مرگ بر این سلطنت پر فریب.» پسر گفت و موج شعار از جلوی دسته رفت و بعد پشت سرش معطل نکردم. به پسر گفتم: «بگو: آزادیِ زندانیِ سیاسی» و پسر هم گفت. یکی از دخترها پرید و گفت: شعارهای تند ندین. مردی که کنارم بود گفت: شعارهای غیرمذهبی ندین. دو نفر دیگر هم گفتند و شعار شد: «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» 0 7