بریده‌های کتاب زن فروشنده

منِ کنونی تقریبا به طور کامل از افراد پیرامونم شکل گرفته است. من هم‌زمان از 30 درصد خانم ایزومی، 30 درصد سوگاوارا و 20 درصد مدیر تشکیل شده‌ام و باقی‌ام را هم از همکارانی جذب کرده‌ام نظیر ساساکی که شش ماه پیش رفت و اوکاساکی که تا یک سال پیش سرپرستمان بود.

از دید من، دو نوع مختلف از افراد متعصب وجود داشت: آن‌هایی که انگیزه‌ای عمیق و ریشه‌دار برای تعصب دارند و آن‌هایی که بدون فکرکردن حرف‌هایی مسلسل‌واری را که جایی شنیده‌اند تکرار می‌کنند.

وقتی چیزی عجیب بود، همه فکر می‌کردند حق دارند وارد همه‌جای زندگی‌ات شوند تا علت را بفهمند.

وقتی چیزی عجیب بود، همه فکر می‌کردند حق دارند وارد همه جای زندگی‌ات شوند تا علت را بفهمند. به نظرم این کار خودخواهانه و ناراحت‌کننده است،؛ اگر نگویم اعصاب خردکن.

من دنیای اطرافم را جذب می‌کنم و دنیا همواره در حال تغییر است؛

فکر می‌کنم هر کسی که زندگیش رو وقف جنگیدن با جامعه در راه آزاد بودن می‌کنه، باید برای سختی کشیدن کاملا پایمردی داشته باشه.

دنیای عادی جایی برای استثناها ندارد و همیشه به آرامی عوامل خارجی را حذف می‌کند. هر کس کمبود داشته باشد عذرش خواسته می‌شود. سرانجام متوجه شدم چرا خانواده‌ام آن‌قدر تلاش کردند تا مرا درست کنند.

من هم شاید دیگران را با شیوه‌ی حرف زدنم آلوده می‌کنم. فکر می‌کنم آلوده کردن همدیگر به این شکل، شیوه‌ی تثبیت خودمان به عنوان انسان است.