بریده‌های کتاب دشمن عزیز

سال‌ها طول می‌کشد تا بتوان با محبت و گرمی و عشق، آن خاطرات وحشتناک را که گوشه‌ی دوری در مغز کوچکش انباشته شده، پاک کرد.

اگر او مست می‌کرد و موهایم را می‌گرفت و روی زمین می‌کشید،طلاق ما بجا بود ولی حالا چون ما به طرف همدیگر هیچ چیز پرتاب نکردیم همه می‌گویند به هم زدن این ازدواج کار درستی نبوده.

خدایا! سالی فکر می‌کنی قلب من از آهن ساخته شده؟

مردم همیشه درباره‌ی تعلیم و تربیت دختران جوان برای وقتی که مادر شدند،صحبت می‌کنند.چرا پسرها برای مسئولیت پدری و تربیت آماده نشوند؟

اگر بتوانی او را کاملا درک کنی و بشناسی،خصوصیتی جذاب در او خواهی یافت، ولی شناخت او وقت و دقت می‌طلبد.

من اصلا نمی‌دانستم که می‌شود غریبه‌ها هم این‌قدر مهربان باشند.

می‌دانی چیه؟آنها به درد هم نمی‌خوردند.وقتی که دو نفر با هم جور نباشند،اگر خدا هم روی زمین بیاید،نمی‌تواند آنها را با هم جور کند.

به‌هر حال همان‌طور که طفلکی ماری می‌گفت مسئله‌ی مهم خوشگلی است. تمام چیزهای دیگر در زندگی فقط به این یک مسئله بستگی دارند.

هیچ لذتی در زندگی بالاتر از خوابیدن نیست.

مالکیت یک شیء خصوصی می‌تواند در بچه‌ها احساس مسئولیت‌پذیری را تقویت کند.

ده‌ها بچه در این نوانخانه‌اند که تا به‌حال هرگز چیزی نخریده‌اند... تازه قرار است شانزده سالشان که شد، آن‌هارا بفرستیم به جهانی که فقط و فقط با قدرت خرید دلارها و سِنت‌ها می‌چرخد. پناه بر خدا! دیگر قرار نیست پناهگاهی داشته باشند و کسی روز و شب مراقبشان باشد.آن‌ها باید یاد بگیرند از هر تک‌پِنی‌ای که به دست می‌آورند، بیشترین استفاده را ببرند.

طفلکی جودی!تو آرزوهای قلبی کوچک آنها را خوب می‌شناسی.آن‌قدر می‌شناسی که من با تمام دلسوزی و علاقه‌ای که نسبت به آنها دارم،هرگز قادر نیستم بفهمم.

واقعاً مردها مسخره نیستند؟ وقتی که میخواهند از شما تعریف و ستایش کنند، با شادی هر چه تمام تر می‌گویند که فکری مردانه دارید. مسلماً من هم میتوانم از او تعریف و ستایش کنم اما هرگز این کار را نخواهم کرد چون به راستی نمیتوانم به او بگویم تو ادراکی تیز و زنانه داری!

همه‌ی ما در این دوران وانفسا استقلال را دوست داریم.

باید باور کنیم دنیا پر از نور افتابه و مقداری از آن برای ماست

نخل در رویای کاج است و کاج در رویای نخل.

تو به طور کامل نمی‌توانی ذهن مرا پر کنی،در حالی که صد و هفت کودکم می‌توانند.اگر تو کنارم باشی یا نباشی به راحتی احساس زنده بودن می‌کنم.تو که مطمئنا نمی‌خواهی من بیشتر از آنچه احساس دل‌تنگی می‌کنم وانمود کنم.

ما همگی مجموعه‌ای از خاطرات داریم که دوست داریم با خوشحالی آنها را به دست فراموشی بسپاریم ولی موضوعاتی هستند که خود به خود در ضمیر انسان می مانند. اگر معنی بخشیدن این است که درباره ی آن سخن نگویی، بدون تردید من قادر به انجام دادنش هستم ولی همواره محبوس کردن خاطره ای زشت در ذهن کار عاقلانه ای نیست، چون آن خاطره درونت میروید و میروید و تمام بدنت را فرا می گیرد.