بریده کتابهای میلیشیا مغربی 1402/3/13 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 آدم گاهی اوقات دلش میخواهد خودش را فریب بدهد. با خودش میگوید: امتحانش که ضرر نداره. 0 13 maryam torabi 1403/9/12 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 157 چایی وقتی چاییه که یکی بشینه پابه پات، دل بده به حرفت. 0 1 مغربی 1402/3/7 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 اولاد مثل در مسجد میمونه، نه میشه کند انداخت دور، نه میشه اتش زد، باید سوخت و ساخت. 0 0 انسیه ارشی 1402/4/17 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 بعد به روزبه گوشزد کرد: عطا نباید چیزی از این ماجرا بدونه؛ این یک دستوره... تو کی میخوای خودتو نشون بدی؟!... قدم اول رو باید خودت برداری،نه من، نه عطا، نه هیچکس دیگه نمیتونیم کاری برات بکنیم... تو میتونی روزبه.... ایجور بچه های مردم رو گول میزنن و میبرنشون تو مسیر تباهی 0 2 مغربی 1402/3/9 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 عزیز من، کودکانگی هایت را به هیچ دلیل و بهانه ای رها نکن که میشکنی کودک بمان، شادمان بتاز، تجربه کن، ازاد باش. زندگی را این چنین در مشتت بگیر. نگذار زبری روزگار لطافت روحت را خش بیندازد. 0 1 انسیه ارشی 1402/4/25 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 169 کامران نه سر تکان داد، نه پلک خواباند، نه حتی گوشه لبش را برای لبخندی بالا داد. هنوز فشار دست عطا را زیر گلویش حس میکرد و از وحشی بازی او دلگیر بود و پژمرده. حس کسی را داشت که شب تا صبح پای دیگ کفچه زده و منتظر شنیدن به به و چه چه است، اما توی ظرفش تف میکنند. زبان گفتن که نداشت؛ ولی قیافهاش داد میزد مکدر است و غمگین. 1 15 محمد صالحی 1402/3/18 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 خدای مهربان من، قلبم را آرام کن و استوار. بگذار سربلند بمانم، اگر و فقط اگر تو بخواهی، می شود. یقین دارم 0 1
بریده کتابهای میلیشیا مغربی 1402/3/13 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 آدم گاهی اوقات دلش میخواهد خودش را فریب بدهد. با خودش میگوید: امتحانش که ضرر نداره. 0 13 maryam torabi 1403/9/12 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 157 چایی وقتی چاییه که یکی بشینه پابه پات، دل بده به حرفت. 0 1 مغربی 1402/3/7 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 اولاد مثل در مسجد میمونه، نه میشه کند انداخت دور، نه میشه اتش زد، باید سوخت و ساخت. 0 0 انسیه ارشی 1402/4/17 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 بعد به روزبه گوشزد کرد: عطا نباید چیزی از این ماجرا بدونه؛ این یک دستوره... تو کی میخوای خودتو نشون بدی؟!... قدم اول رو باید خودت برداری،نه من، نه عطا، نه هیچکس دیگه نمیتونیم کاری برات بکنیم... تو میتونی روزبه.... ایجور بچه های مردم رو گول میزنن و میبرنشون تو مسیر تباهی 0 2 مغربی 1402/3/9 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 عزیز من، کودکانگی هایت را به هیچ دلیل و بهانه ای رها نکن که میشکنی کودک بمان، شادمان بتاز، تجربه کن، ازاد باش. زندگی را این چنین در مشتت بگیر. نگذار زبری روزگار لطافت روحت را خش بیندازد. 0 1 انسیه ارشی 1402/4/25 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 169 کامران نه سر تکان داد، نه پلک خواباند، نه حتی گوشه لبش را برای لبخندی بالا داد. هنوز فشار دست عطا را زیر گلویش حس میکرد و از وحشی بازی او دلگیر بود و پژمرده. حس کسی را داشت که شب تا صبح پای دیگ کفچه زده و منتظر شنیدن به به و چه چه است، اما توی ظرفش تف میکنند. زبان گفتن که نداشت؛ ولی قیافهاش داد میزد مکدر است و غمگین. 1 15 محمد صالحی 1402/3/18 میلیشیا مریم رمضانی 3.7 11 صفحۀ 1 خدای مهربان من، قلبم را آرام کن و استوار. بگذار سربلند بمانم، اگر و فقط اگر تو بخواهی، می شود. یقین دارم 0 1