بریده‌های کتاب ماجراهای شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی: برق نقره ای و پنج داستان دیگر

تصور من این است که هرکسی برای خودش شروع به کار می‌کند، تجربه‌اش در آغاز تجربه‌ی ملال‌آوری است.

شاید اشتباه تو در این بوده است که سعی کرده ای به تک‌تک عبارات خود آب و رنگ بپاشی و نفَسِ زندگی بدمی.

حسادت عامل غریبی است که شخصیت‌ها را دگرگون می‌کند.

آقا واتسن، اشتباه کردم، و اشتباه کردن من متاسفانه امری است بسیار رایج‌تر از آنچه خوانندگان از خواندن خاطرات تو تصور می‌کنند.

من به شیوۀ خودم کار می‌کنم و هر قدر که صلاح بدانم می‌گویم یا نمی‌گویم. امتیاز غیر رسمی بودن همین است.

و روزی که فهمیدم او هم مثل من هیچ دوستی ندارد، همین ما را بیش از پیش بهم نزدیک ساخت.

شخصی که هنر را بخاطر هنر دوست دارد اغلب بیشترین لذت را در کم اهمیت‌ترین و فرودست‌ترین جلوه‌های آن می‌یابد.

با همان یقین می‌توانیم بگوییم که گناهش هرچه باشد به زودی مکافاتش را پس خواهد داد.

واتسن، من از روی تجربه معتقد شده‌ام که در پست‌ترین و کثیف‌ترین کوچه‌های لندن هیچ وقت مردم آنقدر گناه نمی‌کنند که در نواحی زیبا و خندان خارج از شهر.

می‌دانی واتسن، من اهل معاشرت نبودم. اغلب ترجیح می‌دادم در اتاق خودم بپلکم و برای تکمیل روش های فکری خودم کار کنم.

یکی از اشکالات ذهن آدمی مثل من این است که ناچارم به همه چیز از زاویه‌ی موضوع تخصص خود نگاه کنم. تو به این خانه های پراکنده نگاه می‌کنی و از زیبایی های آن به وجد می‌آیی. وقتی من به آنها نگاه می‌کنم تنها فکری که به ذهنم خطور می‌کند احساس انزوای آنهاست، و اینکه در آنها چقدر می‌توان به راحتی و با جسارت مرتکب جنایت شد.

جنایات فراوان است و منطق برعکس کمیاب. از این رو تو باید توجه خود را به منطق معطوف کنی نه به جنایت.

در میان اشباح، شبح عشق‌های گذشته از همه مزاحم‌تر است.

ارزش تخیل را ببین. ...ما به نیروی تخیل خود آنچه را که ممکن است اتفاق افتاده باشد در نظر مجسم نمودیم، و بر پایۀ این تصور عمل کردیم، و حالا می‌بینیم که حق با ما بوده است.

...ولی زنانی هستند که در آنها بروز عشق نسبت به یک مرد، آتش همه‌ی عشق های دیگر را خاموش می‌کند.

اگر تو پول داشته باشی و طرز استفاده از آن را بدانی و بتوانی هم خودت بخوری و هم به دیگران بخورانی هر کاری می‌توانی بکنی!

هر دو جینی به فلان مبلغ با تخفیفِ مخصوص برای فروش وفاداریِ خود آماده بودند...

<<...حق الزحمه پنجاه گینی ام را در این معامله از دست داده ام و در عوض چه به دست آورده ام؟>> هولمز خنده کنان پاسخ داد:<< تجربه. میدانید که غیر مستقیم ممکن است برای تان چیز با ارزشی باشد...>>

و مثل همیشه به فکر من پاسخ می‌داد تا به کلام من!