بریده‌های کتاب خواهران گمشده : مجموعه‌ی پادشاه پریان (جلد ۱.۵)

-عشق حریصه اما عشق تغییر دهنده هم بود. عشق می‌توانست گربه یا قورباغه یا دیوی را تبدیل به آدم کند. شاید هم می‌توانست آدم را به این موجودات تبدیل کند.

گاهی خیلی راحت‌تره که از دست نزدیکانمون عصبانی اشیم تا اینکه خشممون رو سر آدم‌هایی که لایقش هستند خالی کنیم

شجاع باش، شجاع باش اما زیادی شجاع. خوب باش، اما نه زیادی خوب. زیبا باش، اما نه زیادی زیبا. صادق باش، اما نه زیادی صادق. شاید هیچکس در زندگی خوش شانس نباشد. شاید زندگی همیشه زیادی سخت باشد.

انگار تفاوت داستان های ترسناک و عاشقانه در پایان شان است

شاید زندگی همیشه زیادی سخت باشد.

گمانم وقتی آدم همیشه مطیع و وفادار و خوب باشد،این مزیت را هم دارد. دیگران فکر می کنند هیچ وقت غافلگیرشان نمی کنی.

ما، پریان، مثل شما عاشقی نمیکنیم.

«گاهی خیلی راحت تره که ازدست نزدیکانمون عصبانی باشیم تااینکه خشم‌مون رو سر آدم هایی که لایقش هستن، خالی کنیم». ویوی

روحش هم خبر نداشت قلب شکسته برای آدم ها چقد خطرناک است. اما تو می‌دانی. تو می‌دانی.

شجاع باش، شجاع باش، اما نه زیادی شجاع، مبادا که وحشت وجودت را تسخیر کند.

شجاع باش اما نه زیادی شجاع. خوب باش، اما نه زیادی خوب. زیبا باش، اما نه زیادی زیبا. صادق باش، اما نه زیادی صادق.

انگار تفاوت داستان های ترسناک و عاشقانه در پایان‌شان است.

شجاع باش، شجاع باش، اما نه زیادی شجاع، مبادا که وحشت وجودت را تسخیر کند.)

اما تا وقتی سروکله ی مدوک پیدا نشده بود این تفاوت ها زیاد مهم به نظر نمی رسیدند؛ تا آن روز که تو به او حمله کردی و من زدم زیر گریه. سعی کردی به او ضربه بزنی تلاشت بی فایده و احمقانه بود. طوری به سمتش یورش میبردی که انگار جانت برایت اهمیت نداشت. بعد از آن انگار همه چیز برایت دعوت به مبارزه ای بود که نمی توانستی دست رد به سینه اش بزنی

همه قصه ها درس عبرت هستند.

اما بعد سروکله شاهزاده ای پیدا می‌شود و دختر را میبیند و او به چشمش زیبا می‌آید.نه اینکه دختر با وجود زجری که میکشد زیبا باشد ،نه ، او به خاطر همان رنج زیباست.