بریده‌های کتاب دلدار و دل باخته

خشونت و سخت دلی نه تنها شرنگ تلخ بلکه سمّ مهلکی هست!

در این جهان، هر چه روی دهد، در نیمی از حالات، خلاف آن چیزی است که ظاهراً می‌بایست روی داده باشد.

عشق بوتهٔ گلی است بیش‌از آن لطیف که چون لگدمالش کردند بار دیگر قد راست کند.

عُجب و نخوتی که سفیهان و نادانان ساخته‌اند تا مارا از اندیشهٔ نیل به سعادت از راه خطر کردن یا حتی خوشبختی از دست‌رفته بازجستن، بازدارند.

این جهان کمدی مبتذلی بیش نیست. اما حالا که خبر نداریم ورای آن چه هست و آیا اصولاً چیزی هست، چرا خود را مافوق آن قرار دهیم؟

«آن‌روز که خود را کاملترین و ارزشمندترین و عالی‌ترین موجود بسیط زمین بپندارم، حکم اعدام دیگران را خواهم پذیرفت. اما اگر چنین روزی فرا برسد، آیا دیوانه تر از همه‌ی دیوانگان دیگر نخواهم بود؟ »