بریدههای کتاب بخارای من ایل من مهتاب پرتو 7 روز پیش بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 20 ایل پسر میخواست ،در ایل تنها پسر بود که میتوانست اجاق خانه را روشن کند ،اجاق پدران دختر دار را کور و خاموش میپنداشت و ب حال زار مادران دختر زا غم و غصه میخورد ایل با آن همه مادر رشید دختر را حقیر میشمرد ایل با آن همه زن سرفراز ،چونان زنانی که هنگام شکست مردان خود از بیم اسارت به دسته دشمنان گیسو بهم می بافتند و از قلعه های مرتفع خود را ب زمین می انداختند ایل دختر را خواهر را زن را مادر را ناچیز می انگاشت به دختر ارث نمیداد جهیزیه و مهریه نمیداد او را بر سفره مرد نمی نشاند دختر را به مدرسه تازه باز شده نمیفرستاد ،خواهر را با برادر برابر نمیدانست .بابت بهای دختر شیر بها میگرفت او را گویی میفروخت در ایل فقط فقط پسر ها بچه خانواده بودند بر روی دختر ها اسم هایی میگذاشتند که از به دنیا آمدن پسر بعد از خود جلوگیری کند اسم هایی همچون قزبس دختر بس کفایت کافی خدا بس و... 0 0 سارا عرب 1403/3/9 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 226 برای آنکه مدرسهها به گوهر شجاعت بچهای لطمهای نزند به آموزگاران سپرده بودم که از نظم متداول و قبرستانی کلاسها چشم بپوشند. از هرگونه توبیخ و ملامت کودکان بپرهیزند. بیپروا و آزادشان بگذارند و از فرزندان آزادگان وطن، غلامکهای حلقه به گوش نسازند. بر آستر چادرها و دیوارهای سنگچین مدارس این عبارت نوشته بود:《 طلای شهامت را با سیم سواد مبادله نکنیم.》 0 26 Tida 1403/2/28 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 45 بارگاه ایلخانی، قصر باشکوه متحرکی بود که بر دوش صدها شتر نر، شمال و جنوب فارس را میپیمود و در دشتها و کوهها، بر ستونها و دیرکهای خوشتراش سپیدارها استوار میگشت. دخترک ملکه بی چون و چرای این قصر بود. فرمانش فرمان خانه ایل بود. میل و آرزویش، میل آرزوی مردم ایل بود. 0 7 زهرا عشقی مُعز 1403/8/18 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 96 جسم هوا میخواهد، روح نوا 0 3 Tida 1403/2/28 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 39 بار پیرمرد سنگین و راهش رو به بالا بود. عرق میریخت. میکوشید که قامت خود را راست نگاه دارد. میکوشید که از تنگ نظری بپرهیزد. سعی داشت که دنیا را با چشم گشاده بنگرد و امروزش را با اندیشه فردا تباه نسازد. سعی داشت که از تیمار اسبانش که مایه آسودگی دل و جانش بود، دست نکشد، ولی گریبانش در چنگ نیروهای پلید زندگانی گرفتار بود. 0 3
بریدههای کتاب بخارای من ایل من مهتاب پرتو 7 روز پیش بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 20 ایل پسر میخواست ،در ایل تنها پسر بود که میتوانست اجاق خانه را روشن کند ،اجاق پدران دختر دار را کور و خاموش میپنداشت و ب حال زار مادران دختر زا غم و غصه میخورد ایل با آن همه مادر رشید دختر را حقیر میشمرد ایل با آن همه زن سرفراز ،چونان زنانی که هنگام شکست مردان خود از بیم اسارت به دسته دشمنان گیسو بهم می بافتند و از قلعه های مرتفع خود را ب زمین می انداختند ایل دختر را خواهر را زن را مادر را ناچیز می انگاشت به دختر ارث نمیداد جهیزیه و مهریه نمیداد او را بر سفره مرد نمی نشاند دختر را به مدرسه تازه باز شده نمیفرستاد ،خواهر را با برادر برابر نمیدانست .بابت بهای دختر شیر بها میگرفت او را گویی میفروخت در ایل فقط فقط پسر ها بچه خانواده بودند بر روی دختر ها اسم هایی میگذاشتند که از به دنیا آمدن پسر بعد از خود جلوگیری کند اسم هایی همچون قزبس دختر بس کفایت کافی خدا بس و... 0 0 سارا عرب 1403/3/9 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 226 برای آنکه مدرسهها به گوهر شجاعت بچهای لطمهای نزند به آموزگاران سپرده بودم که از نظم متداول و قبرستانی کلاسها چشم بپوشند. از هرگونه توبیخ و ملامت کودکان بپرهیزند. بیپروا و آزادشان بگذارند و از فرزندان آزادگان وطن، غلامکهای حلقه به گوش نسازند. بر آستر چادرها و دیوارهای سنگچین مدارس این عبارت نوشته بود:《 طلای شهامت را با سیم سواد مبادله نکنیم.》 0 26 Tida 1403/2/28 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 45 بارگاه ایلخانی، قصر باشکوه متحرکی بود که بر دوش صدها شتر نر، شمال و جنوب فارس را میپیمود و در دشتها و کوهها، بر ستونها و دیرکهای خوشتراش سپیدارها استوار میگشت. دخترک ملکه بی چون و چرای این قصر بود. فرمانش فرمان خانه ایل بود. میل و آرزویش، میل آرزوی مردم ایل بود. 0 7 زهرا عشقی مُعز 1403/8/18 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 96 جسم هوا میخواهد، روح نوا 0 3 Tida 1403/2/28 بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی 4.2 17 صفحۀ 39 بار پیرمرد سنگین و راهش رو به بالا بود. عرق میریخت. میکوشید که قامت خود را راست نگاه دارد. میکوشید که از تنگ نظری بپرهیزد. سعی داشت که دنیا را با چشم گشاده بنگرد و امروزش را با اندیشه فردا تباه نسازد. سعی داشت که از تیمار اسبانش که مایه آسودگی دل و جانش بود، دست نکشد، ولی گریبانش در چنگ نیروهای پلید زندگانی گرفتار بود. 0 3