بریدههای کتاب از طرف آبری، با عشق زورو 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 91 آدم بدی نیست... فقط یه اتفاق وحشتناک براش افتاده... 0 19 صبا 1404/3/5 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 150 (به خاطر تو گذاشت رفت؟) چند دقیقه خوب فکر کردم. گفتم: به خاطر من نموند. 0 13 Narges 1403/8/27 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 29 کسی نمیتوانست مارا از هم جدا کند،چون اگر میخواستی عکس یک نفر را پاره کنی حتما یک نفر دیگر هم کنده می شد. 0 13 صبا 1404/3/5 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 159 تو همیشه بهترین بابایی کاش نرفته بودی... 0 4 ☆نـیـکیـن 1403/8/24 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 بعضی وقت ها فکر میکنم زندگی توی یه لحظه ست..... همه ی چیزهای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همه مون اونجا گیر افتادیم متوجه منظورم میشی 0 11 roya 1404/4/9 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 61 نمی دونم... هر چی هم که ینفر رو دوست داشته باشیم یا فکر کنیم می شناسیمش، بازهم نمی تونیم خودمون رو بزاریم جای اون... 0 7 زورو 1404/5/29 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 191 <<بعضی وقتا فکر می کنم کل زندگی توی یه لحظهست... همه ی چیزای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادیم. متوجه منظورم میشی؟>> 0 4 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 219 هیچ چیز برای همیشه همان جور نمیماند. شاید همهی آدم های دنیا، ماهی های خانگی خدا باشند. 0 5 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 بعضی وقت ها فکر میکنم زندگی توی یه لحظهست... همهی چیزهای قبل و بعدش، وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادهایم. 0 3 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 من هم گیر افتاده بودم. وقتی خانهی خودمان تنها بودم، گیر افتاده بودم. گیر افتاده بودم، چون نمیتوانستم چیزی که از دستم رفته بود را برگردانم و نمیتوانستم جلو بروم، چون نمیخواستم فراموش کنم. 0 4
بریدههای کتاب از طرف آبری، با عشق زورو 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 91 آدم بدی نیست... فقط یه اتفاق وحشتناک براش افتاده... 0 19 صبا 1404/3/5 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 150 (به خاطر تو گذاشت رفت؟) چند دقیقه خوب فکر کردم. گفتم: به خاطر من نموند. 0 13 Narges 1403/8/27 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 29 کسی نمیتوانست مارا از هم جدا کند،چون اگر میخواستی عکس یک نفر را پاره کنی حتما یک نفر دیگر هم کنده می شد. 0 13 صبا 1404/3/5 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 159 تو همیشه بهترین بابایی کاش نرفته بودی... 0 4 ☆نـیـکیـن 1403/8/24 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 بعضی وقت ها فکر میکنم زندگی توی یه لحظه ست..... همه ی چیزهای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همه مون اونجا گیر افتادیم متوجه منظورم میشی 0 11 roya 1404/4/9 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 61 نمی دونم... هر چی هم که ینفر رو دوست داشته باشیم یا فکر کنیم می شناسیمش، بازهم نمی تونیم خودمون رو بزاریم جای اون... 0 7 زورو 1404/5/29 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 191 <<بعضی وقتا فکر می کنم کل زندگی توی یه لحظهست... همه ی چیزای قبل و بعدش،وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادیم. متوجه منظورم میشی؟>> 0 4 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 219 هیچ چیز برای همیشه همان جور نمیماند. شاید همهی آدم های دنیا، ماهی های خانگی خدا باشند. 0 5 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 بعضی وقت ها فکر میکنم زندگی توی یه لحظهست... همهی چیزهای قبل و بعدش، وابسته به همون لحظه هستن و همهمون اونجا گیر افتادهایم. 0 3 خاله قزی؛ 1404/5/26 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 29 صفحۀ 182 من هم گیر افتاده بودم. وقتی خانهی خودمان تنها بودم، گیر افتاده بودم. گیر افتاده بودم، چون نمیتوانستم چیزی که از دستم رفته بود را برگردانم و نمیتوانستم جلو بروم، چون نمیخواستم فراموش کنم. 0 4