بریده‌های کتاب جوینده

انگار اسیر دنیایی در گذشته بود ؛ خودش در اینجا ولی روحش جای دیگر سیر می کرد.

«یک جوینده همیشه باید پشتش امن باشه و رو به خطر بخوابه.»

ما اسیر دست اطرافمان هستیم و ان هم زنجیر کلفت به دورمان انداخته و هر کجا که میخواهد ، ما را میکشاند.

خیلی زیبایی! من تو رو دوست داشت :))))))))))))))

شاید زنده باشیم، ولی زندگی نمی‌کنیم.

خیلی سخته! این‌که عزیزترین افرادت از کنارت برن ... الان دو روزه که دیگه زندگی نمی‌کنم و فقط زنده ام.

او مثل همیشه خندان بود. من واقعا نتوانست او را کشت. اصلا از دست من خارج بود.

زمان تنها کسی بود که به انتظار نمی‌نشست.

درسته که دنیا نابود شده ولی احمق‌هاش نابود نشدن.

«زندگی بهم یاد داد این‌جا جای بزدل‌ها نیست. اون رحمی نداره و همه‌چیزت رو می‌گیره. این‌دفعه من می‌خوام که رو دستش بزنم و نزارم از این یکی لذت ببره.»

به هرکس خواستم خوبی کنم، دشمنم شد.

او رفت و ما هم بی‌هدف درمیان آدم‌ها ماندیم.

دو روز قبل فکر می‌کردم که خوشبخت هستم، ناگهان بدبختی را حس کردم و الان فهمیدم که بدبختی قبل چیزی در مقابل وضعیت الان نیست.

کفتار هیچوقت شیر نمیشه ، حتی اگه شیری هم وجود نداشته باشه.

زنده بمون که بتونی بقیه رو زنده نگه داری. متوجه شدی سرباز؟

سرنوشت ما در دو کلمه خلاصه می شود . مرگ یا زندگی!

«آدم‌ها رو تو موقعیت سخت می‌شه شناخت.»

فهمیدم اوج خوشبختی فقط می‌تونه چند لحظه‌ باشه و باید به دنبال ابدی بودن اون خیلی چیزها را فدا کرد.