بریده کتابهای نرگس ها هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 53 _برایت چهکار باید بکنم؟! _برو و به هر چشمی که به راهم مانده، سلام برسان. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 35 آنقدر نگاهم میکنی تا بگویم "بله". میخندی و من به خندهات دل میبندم. 0 8 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 32 _گریه میکنی؟! تو میپرسی و یا خودم از خودم؟! نه؛ دلم نمیخواهد گریه کنم. مثل ستارهای که به خاک بیفتد، دوست ندارم سقوطم را ببینی، و نه حتی سقوط تو را من ببینم؛ اما اگر بنا باشد یکی از ما دو تن بشکند، دوست دارم آن یکی من باشم. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 27 خیال میکنند که دیوانهام. نمیدانند که از همه عاقل ترم. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 37 گرده که به خاک میزنند، بیشتر به یادم میآیی. آیا تو هم بر خاک افتادهای؟! به کمین لحظهای؛ برای شکار یک دم؟! به شکار مرگ میروی یا به شکار یاد آنهایی که به شکار مرگ رفتهاند، تا از دره سرخ، خوشبوترین گل ها را بچینید؟! 0 6 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 95 _چه میکنی؟! پاسخ سکوت است. _چرا حرف نمیزنی؟! باز سکوت. نگاهم به دستت میافتد. _حلقهات کجاست؟! _حلقهام؟! _دیگر دوستم نداری؟! _من؟! جوابهایت سوال است، افسوس. 0 3 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 121 _ننه زهرا شفا گرفت؛ شفا گرفت! مجلس یکباره به هم خورد. 0 7 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 72 «مینای» کوچکی که پدر از سر در حجرهاش میآویخت آنقدر در یاد دوست خواند تا مرد. پدر گفت:«دق کرد!» دایه گفت:« رنجید.» برادری که کوچک بود، زمزمه کرد:« شاید عاشق شده بود.» 0 3 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 43 خبر کوتاه است:" دیگر نمیآیی!" 0 6 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 41 وقتی که منور میزنند؛ وقتی که خمپاره میآید؛ وقتی که بمباران است؛ وقتی که گلولهها نفس نفس میزنند؛ وقتی رود سرخ میبینی، پردههای گل میبینی، مغز و رگ و پی میبینی... وقتی که فوارههای گردان خون میبینی... تو ثبت میکنی؛ کلید میزنی و ضبط میکنی؛ خونسرد و بادقت؛ مثل یک جراح، بیاحساس؛ ظاهرا بیاحساس؛ اما وقتی که دورتر رفتی، وقتی که در سنگر پناه گرفتی، حتما گریه میکنی! میدانم گریه میکنی! 0 7 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 48 -برای مردن هم باید امید داشت چه رسد به زندگی 0 11
بریده کتابهای نرگس ها هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 53 _برایت چهکار باید بکنم؟! _برو و به هر چشمی که به راهم مانده، سلام برسان. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 35 آنقدر نگاهم میکنی تا بگویم "بله". میخندی و من به خندهات دل میبندم. 0 8 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 32 _گریه میکنی؟! تو میپرسی و یا خودم از خودم؟! نه؛ دلم نمیخواهد گریه کنم. مثل ستارهای که به خاک بیفتد، دوست ندارم سقوطم را ببینی، و نه حتی سقوط تو را من ببینم؛ اما اگر بنا باشد یکی از ما دو تن بشکند، دوست دارم آن یکی من باشم. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/17 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 27 خیال میکنند که دیوانهام. نمیدانند که از همه عاقل ترم. 0 7 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 37 گرده که به خاک میزنند، بیشتر به یادم میآیی. آیا تو هم بر خاک افتادهای؟! به کمین لحظهای؛ برای شکار یک دم؟! به شکار مرگ میروی یا به شکار یاد آنهایی که به شکار مرگ رفتهاند، تا از دره سرخ، خوشبوترین گل ها را بچینید؟! 0 6 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 95 _چه میکنی؟! پاسخ سکوت است. _چرا حرف نمیزنی؟! باز سکوت. نگاهم به دستت میافتد. _حلقهات کجاست؟! _حلقهام؟! _دیگر دوستم نداری؟! _من؟! جوابهایت سوال است، افسوس. 0 3 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 121 _ننه زهرا شفا گرفت؛ شفا گرفت! مجلس یکباره به هم خورد. 0 7 هندونه بنفش 1403/6/30 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 72 «مینای» کوچکی که پدر از سر در حجرهاش میآویخت آنقدر در یاد دوست خواند تا مرد. پدر گفت:«دق کرد!» دایه گفت:« رنجید.» برادری که کوچک بود، زمزمه کرد:« شاید عاشق شده بود.» 0 3 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 43 خبر کوتاه است:" دیگر نمیآیی!" 0 6 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 41 وقتی که منور میزنند؛ وقتی که خمپاره میآید؛ وقتی که بمباران است؛ وقتی که گلولهها نفس نفس میزنند؛ وقتی رود سرخ میبینی، پردههای گل میبینی، مغز و رگ و پی میبینی... وقتی که فوارههای گردان خون میبینی... تو ثبت میکنی؛ کلید میزنی و ضبط میکنی؛ خونسرد و بادقت؛ مثل یک جراح، بیاحساس؛ ظاهرا بیاحساس؛ اما وقتی که دورتر رفتی، وقتی که در سنگر پناه گرفتی، حتما گریه میکنی! میدانم گریه میکنی! 0 7 هندونه بنفش 1403/2/18 نرگس ها راضیه تجار 3.8 2 صفحۀ 48 -برای مردن هم باید امید داشت چه رسد به زندگی 0 11