بریده‌ای از کتاب پرتگاه پشت پاشنه اثر مجید اسطیری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 10

همیشه این‌طور نیست که مسیر زندگی مثل یک فرش قرمز پیش پای آدم پهن باشد ؛ کسی به افتخار ورودت کف بزند ؛ قرار نیست حتی جاده‌ای مقابل رویت کشیده شده باشد تا مقصد . خودت را می‌بینی که مثل غریبه‌ای ناخوانده به زندگی پرتاب شده‌ای و مسیر در دل تاریکی گم شده است . حتی شک داری که مسیری وجود داشته باشد . شک داری که باید از همین سو بروی یا نه . آیا بالاخره به جاده‌ای خواهی رسید؟ آیا بالاخره رد پایی را خوای دید؟ این چیزها ممکن است نگرانت کند ؛ اما اگر همیشه همان کودک بازیگوش سر به هوا باشی ، نگرانی به درونت راه نخواهد یافت ؛ یا راهی می‌یابی ، یا راهی می‌سازی . آن وقت شاید خیلی های دیگر پیدا شوند که دنبال رد پای تو بیایند . شاید مسیر تو تبدیل به یک جاده شود .

همیشه این‌طور نیست که مسیر زندگی مثل یک فرش قرمز پیش پای آدم پهن باشد ؛ کسی به افتخار ورودت کف بزند ؛ قرار نیست حتی جاده‌ای مقابل رویت کشیده شده باشد تا مقصد . خودت را می‌بینی که مثل غریبه‌ای ناخوانده به زندگی پرتاب شده‌ای و مسیر در دل تاریکی گم شده است . حتی شک داری که مسیری وجود داشته باشد . شک داری که باید از همین سو بروی یا نه . آیا بالاخره به جاده‌ای خواهی رسید؟ آیا بالاخره رد پایی را خوای دید؟ این چیزها ممکن است نگرانت کند ؛ اما اگر همیشه همان کودک بازیگوش سر به هوا باشی ، نگرانی به درونت راه نخواهد یافت ؛ یا راهی می‌یابی ، یا راهی می‌سازی . آن وقت شاید خیلی های دیگر پیدا شوند که دنبال رد پای تو بیایند . شاید مسیر تو تبدیل به یک جاده شود .

9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.