بریده‌ای از کتاب خوشه های خشم اثر جان اشتاین بک

خوشه های خشم
بریدۀ کتاب

صفحۀ 116

به نظر می‌رسید که چشمان فندقی رنگش با همه بد بختی های ممکن آشنا گشته و از پلکان رنج و درد چندان بالا رفته بود که به مراحل عالی آرامش و درک فوق بشری رسیده بود . پندا ری این دژ خانواده و پناه تسخیر ناپذیر نقش خود را به خوبی شناخته ،پذیرفته و با شادی به پایان می برد .و چون بابا توم و فرزندانش نمی‌توانستند رنج و هراسی را بپذیرند ،مگر زمانی که او بدان تن در داده باشد خو گرفته بود که از پذیرش هر رنج و هراسی سرباز زند . و چون هر حادثه ی خوشی رخ می‌داد همه به او نگاه می‌کردند و شادی را در او می‌جستند عادت کرده بود حتی بدون علل کافی بخندد .

به نظر می‌رسید که چشمان فندقی رنگش با همه بد بختی های ممکن آشنا گشته و از پلکان رنج و درد چندان بالا رفته بود که به مراحل عالی آرامش و درک فوق بشری رسیده بود . پندا ری این دژ خانواده و پناه تسخیر ناپذیر نقش خود را به خوبی شناخته ،پذیرفته و با شادی به پایان می برد .و چون بابا توم و فرزندانش نمی‌توانستند رنج و هراسی را بپذیرند ،مگر زمانی که او بدان تن در داده باشد خو گرفته بود که از پذیرش هر رنج و هراسی سرباز زند . و چون هر حادثه ی خوشی رخ می‌داد همه به او نگاه می‌کردند و شادی را در او می‌جستند عادت کرده بود حتی بدون علل کافی بخندد .

46

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.