بریده‌ای از کتاب undefined اثر undefined

بریدۀ کتاب

صفحۀ 57

در زندگی‌مان همیشه‌ی یه خدا هر بار که صدا می‌زدم آقا محسن، بار دوم نمی‌شد که می‌گفت: «عزیز جان! خانم جان! بگو در خدمتم.» ولی این بار اصلاً جواب مرا نمی‌داد و من نه یک بار، که صد بار صدا زدم: «محسن! منم فرشته، یار غار تو‌. پس چرا جوابم رو نمیدی؟»

در زندگی‌مان همیشه‌ی یه خدا هر بار که صدا می‌زدم آقا محسن، بار دوم نمی‌شد که می‌گفت: «عزیز جان! خانم جان! بگو در خدمتم.» ولی این بار اصلاً جواب مرا نمی‌داد و من نه یک بار، که صد بار صدا زدم: «محسن! منم فرشته، یار غار تو‌. پس چرا جوابم رو نمیدی؟»

4

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.