بریدهای از کتاب حکایت و خانواده سرباز اثر نیما یوشیج
1403/11/14
صفحۀ 16
بز ملاحسن مسئلهگو چو به ده از رمه میکردی رو داشت همواره به همره پسِ اُفت، تا سوی خانه، ز بزها، دو سه جفت. بز همسایه، بز مردم ده، همه پرشیر و همه نافع و مفت. شاد ملا پی دوشیدنشان جستی از جای و به تحسین میگفت: «مرحبا بزبزک زیرک من که کند سود من افزون به نهفت!» روزی آمد ز قضا بز گم شد بز ملا به سوی مردم شد. جُست ملا، کسل و سرگردان، همه ده، خانهی این خانهی آن، زیر هر چاله و هر دهلیزی کنج هر بیشه، به هر کوهستان، دید هر چیز و بز خویش ندید سخت آشفت و به خود عهدکنان گفت: «اگر یافتم این بد گوهر کنمش خرد سراسر سُتخوان.» ناگهان دید فراز کمری بز خود را ز پی بوتهچری. رفت و بستش به رسن، زد به عصا: «بیمروت بز بی شرم و حیا! این همه آب و علف دادنِ من عاقبت از تواَم این بود جزا که خورد شیر تو را مردم ده؟» بزک افتاد و بر او داد ندا: «شیر صد روزه بزان دگران شیر یک روز مرا نیست بها؟» یا مخور حق کسی کز تو جداست یا بخور با دگران آنچه توراست. بز ملاحسن / ۱۳۰۲
بز ملاحسن مسئلهگو چو به ده از رمه میکردی رو داشت همواره به همره پسِ اُفت، تا سوی خانه، ز بزها، دو سه جفت. بز همسایه، بز مردم ده، همه پرشیر و همه نافع و مفت. شاد ملا پی دوشیدنشان جستی از جای و به تحسین میگفت: «مرحبا بزبزک زیرک من که کند سود من افزون به نهفت!» روزی آمد ز قضا بز گم شد بز ملا به سوی مردم شد. جُست ملا، کسل و سرگردان، همه ده، خانهی این خانهی آن، زیر هر چاله و هر دهلیزی کنج هر بیشه، به هر کوهستان، دید هر چیز و بز خویش ندید سخت آشفت و به خود عهدکنان گفت: «اگر یافتم این بد گوهر کنمش خرد سراسر سُتخوان.» ناگهان دید فراز کمری بز خود را ز پی بوتهچری. رفت و بستش به رسن، زد به عصا: «بیمروت بز بی شرم و حیا! این همه آب و علف دادنِ من عاقبت از تواَم این بود جزا که خورد شیر تو را مردم ده؟» بزک افتاد و بر او داد ندا: «شیر صد روزه بزان دگران شیر یک روز مرا نیست بها؟» یا مخور حق کسی کز تو جداست یا بخور با دگران آنچه توراست. بز ملاحسن / ۱۳۰۲
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.