بریده‌ای از کتاب باغ طوطی: داستان زندگی میثم تمار اثر مسلم ناصری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

بترس مرد از روزی که سر فرزند پیامبر را از قفا جدا کنی. شمر با شنیدن این حرف یک قدم پیش آمد. دست هایش را مشت کرد و غرید: «دیوانه!» - چه می گویی مردک پارسی؟ پسر جوشن معلم قرآن است. - گاه قرآن را می خوانیم و گاه بر سر نیزه می کنیم و گاه به حکم کتاب خدا پیامبری را می کشیم.

بترس مرد از روزی که سر فرزند پیامبر را از قفا جدا کنی. شمر با شنیدن این حرف یک قدم پیش آمد. دست هایش را مشت کرد و غرید: «دیوانه!» - چه می گویی مردک پارسی؟ پسر جوشن معلم قرآن است. - گاه قرآن را می خوانیم و گاه بر سر نیزه می کنیم و گاه به حکم کتاب خدا پیامبری را می کشیم.

12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.