بریده‌ای از کتاب مردی که خواب است اثر ژرژ پرک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 107

هیچ نیاموخته‌ای، جز اینکه تنهایی چیزی نمی‌آموزد، که بی‌اعتنایی چیزی نمی‌آموزد: همه‌اش فریب بود، وهمی افسونگر و به دام‌افتاده. تنها بودی، همه‌اش همین، و می‌خواستی از خودت محافظت کنی؛ تا میان جهان و تو پل‌ها تا ابد خراب شوند. اما تو چه اندکی و جهان چه کلمة بزرگی است: کاری نکردی مگر پرسه زدن در شهری بزرگ و کیلومترها رفتن کنار نماها و ویترین‌ها و پارک‌ها و سکوها.

هیچ نیاموخته‌ای، جز اینکه تنهایی چیزی نمی‌آموزد، که بی‌اعتنایی چیزی نمی‌آموزد: همه‌اش فریب بود، وهمی افسونگر و به دام‌افتاده. تنها بودی، همه‌اش همین، و می‌خواستی از خودت محافظت کنی؛ تا میان جهان و تو پل‌ها تا ابد خراب شوند. اما تو چه اندکی و جهان چه کلمة بزرگی است: کاری نکردی مگر پرسه زدن در شهری بزرگ و کیلومترها رفتن کنار نماها و ویترین‌ها و پارک‌ها و سکوها.

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.