بریدهای از کتاب شهریار (مجموعه غزلیات) اثر محمدحسین شهریار
1403/8/20
صفحۀ 84
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آیی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرکشم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آیی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرکشم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.