بریدهای از کتاب گتسبی بزرگ اثر اف. اسکات فیتزجرالد
1402/9/20
صفحۀ 228
قلبش تندتر و تندتر میزد هنگامیکه چهرهی سفید دِیزی به چهرهی او نزدیکتر میشد. میدانست وقتی که این دختر را ببوسد و برای همیشه رویاهای ناگفتنی خود را به نَفَس گذرای او بیامیزد، فکرش دیگر به این سو و آن سو نخواهد رفت مانند فکر خدا. به خاطر همین صبر کردهبود و لحظهای دیگر هم گوش سپرده بود به دیاپازونی که به ستارهای زده شده بود. بعد دِیزی مانند گلی برایش شکفتهبود و حلول روح در جسم تحقق یافته بود. پن: زیباترین پارت این قسمت، اونجاییه که گتسبی چند لحظه قبل از بوسه صبر میکنه چون میخواست آخرین لحظهی با شکوه پیش از بوسه را از دست نده، چرا که بعد از بوسیدن معشوق، شکوه معشوق فرو میریزه، انگار که از اون حالت گدای معشوق بودن و پادشاهیش خارج میشید.
قلبش تندتر و تندتر میزد هنگامیکه چهرهی سفید دِیزی به چهرهی او نزدیکتر میشد. میدانست وقتی که این دختر را ببوسد و برای همیشه رویاهای ناگفتنی خود را به نَفَس گذرای او بیامیزد، فکرش دیگر به این سو و آن سو نخواهد رفت مانند فکر خدا. به خاطر همین صبر کردهبود و لحظهای دیگر هم گوش سپرده بود به دیاپازونی که به ستارهای زده شده بود. بعد دِیزی مانند گلی برایش شکفتهبود و حلول روح در جسم تحقق یافته بود. پن: زیباترین پارت این قسمت، اونجاییه که گتسبی چند لحظه قبل از بوسه صبر میکنه چون میخواست آخرین لحظهی با شکوه پیش از بوسه را از دست نده، چرا که بعد از بوسیدن معشوق، شکوه معشوق فرو میریزه، انگار که از اون حالت گدای معشوق بودن و پادشاهیش خارج میشید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.