بریده‌ای از کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

zahra🪻

zahra🪻

1404/4/5

بریدۀ کتاب

صفحۀ 153

و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می‌کشند گریه کردم؛ دخترهایی که بعدها از خود متنفر می‌شوند و مثل یک درخت توخالی، پوسته‌ای بیش نیستند و عاقبت به روزی می‌افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست؛ روح و جسمشان همان پوسته است و خودشان نمی‌دانند چرا زنده‌اند.

و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت می‌کشند گریه کردم؛ دخترهایی که بعدها از خود متنفر می‌شوند و مثل یک درخت توخالی، پوسته‌ای بیش نیستند و عاقبت به روزی می‌افتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست؛ روح و جسمشان همان پوسته است و خودشان نمی‌دانند چرا زنده‌اند.

48

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.