بریدهای از کتاب شش کلاغ اثر لی باردوگو
1403/11/19

شش کلاغ جلد 1
4.6
22
صفحۀ 451
کز به او گفته بود:«نباید با کلاغ ها دوست شی.» اینژ پرسیده بود:«چرا؟» کز اولین چیزی که به ذهنش رسیده بود را به زبان اورده بود:«ادب و نزاکت ندارن.» «توهم نداری، کز» و خندیده بود. کز اگر میتوانست خندهاش را داخل یک بطری بریزد و هر شب با آن مست شود، حتما این کار را میکرد.
کز به او گفته بود:«نباید با کلاغ ها دوست شی.» اینژ پرسیده بود:«چرا؟» کز اولین چیزی که به ذهنش رسیده بود را به زبان اورده بود:«ادب و نزاکت ندارن.» «توهم نداری، کز» و خندیده بود. کز اگر میتوانست خندهاش را داخل یک بطری بریزد و هر شب با آن مست شود، حتما این کار را میکرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.