بریده‌ای از کتاب شنبه ی گلوریا اثر ماریو بندتی

hatsumi

hatsumi

1402/11/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 37

دو کوتوله شروع کردند به دعوایی مسخره که برای هزارمین بار تکرار می‌شد. یکی از آن دو دلقک قدبلند هم، بی آن‌که کار خنده‌داری بکند، دورتر ایستاده بود و تشویقشان می‌کرد بیش‌تر همدیگر را بزنند. همان‌موقع دلقک قدبلند دوم، که از همه‌شان خنده‌دارتر بود، آمد جلو نرده‌ای که صحنه را محصور می‌کرد و کارلوس او را از نزدیک دید. آن‌قدر نزدیک شد که کارلوس توانست لب‌های خسته‌ی مرد را زیر لبخند ثابت و رنگی دلقک ببیند. مرد بیچاره لحظه‌ای صورت کودکانه‌ی حیرانی را دید که به او خیره شده بود. 

دو کوتوله شروع کردند به دعوایی مسخره که برای هزارمین بار تکرار می‌شد. یکی از آن دو دلقک قدبلند هم، بی آن‌که کار خنده‌داری بکند، دورتر ایستاده بود و تشویقشان می‌کرد بیش‌تر همدیگر را بزنند. همان‌موقع دلقک قدبلند دوم، که از همه‌شان خنده‌دارتر بود، آمد جلو نرده‌ای که صحنه را محصور می‌کرد و کارلوس او را از نزدیک دید. آن‌قدر نزدیک شد که کارلوس توانست لب‌های خسته‌ی مرد را زیر لبخند ثابت و رنگی دلقک ببیند. مرد بیچاره لحظه‌ای صورت کودکانه‌ی حیرانی را دید که به او خیره شده بود. 

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.