بریدۀ کتاب
1403/8/19
صفحۀ 20
عُمری گذشت و راه نبُردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست گلشن مُعطّر است سراپا ز بویِ یار گشتیم هر کُجا نشنیدیم بوی دوست هر جا که می روی ز رُخ یار روشن است خفّاش وار راه نبُردیم سوی دوست میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست گوش من و تو وصف رُخ یار نشنود ور نه جهٰان ندارد جُز گفتگوی دوست با عاقلان بگو که رُخ یار ظاهر است کاوش بس است این همه در جُستجوی دوست ساقی ز دست یار به ما باده می دهد برگیر می تو نیز ز دستِ نکویِ دوست
عُمری گذشت و راه نبُردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست گلشن مُعطّر است سراپا ز بویِ یار گشتیم هر کُجا نشنیدیم بوی دوست هر جا که می روی ز رُخ یار روشن است خفّاش وار راه نبُردیم سوی دوست میخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند ما را نَمی نصیب نشد از سبوی دوست گوش من و تو وصف رُخ یار نشنود ور نه جهٰان ندارد جُز گفتگوی دوست با عاقلان بگو که رُخ یار ظاهر است کاوش بس است این همه در جُستجوی دوست ساقی ز دست یار به ما باده می دهد برگیر می تو نیز ز دستِ نکویِ دوست
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.