بریده‌ای از کتاب باید نوشت نام تو را با پرنده ها اثر قربان ولیئی

سُها

سُها

5 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 24

شب بود و نبود در میان من او بود و شهود آسمان-من بی پرده وجود می‌درخشید عاری شده بود از گمان من از مشرق من طلوع می‌کرد می‌کرد غروب ناگهان من سر می‌زدم از کرانه‌ی خویش می‌برد مرا به بیکران من در برزخ هستی و عدم داشت تردید میان این و آن من.

شب بود و نبود در میان من او بود و شهود آسمان-من بی پرده وجود می‌درخشید عاری شده بود از گمان من از مشرق من طلوع می‌کرد می‌کرد غروب ناگهان من سر می‌زدم از کرانه‌ی خویش می‌برد مرا به بیکران من در برزخ هستی و عدم داشت تردید میان این و آن من.

22

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.