بریده‌ای از کتاب گزینه اشعار حسین منزوی اثر حسین منزوی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

محمدعلی بهمنی می‌گوید: روزی من به خاطر همان چند سالی که از او بزرگ‌تر بودم و زیستنی که از کوچکی با هم داشتیم، اجازۀ این گستاخی را به خودم دادم که او را نصیحت کنم. گفتم:« حسین‌جان کمی بیشتر به فکر خودت باش.» منزوی جواب داد: بهمنی‌جان، نصف قرن دیگر که حتی ممکن است زودتر هم باشد، هیچ‌کس نمی‌پرسد منزوی یا بهمنی چگونه زندگی می‌کرد، سیر بود یا گرسنه و ... تنها به شعرمان نگاه می‌کنند و شعر من از تو بهتر است.» وقتی این حرف را زد، من بلند شدم و او را بوسیدم و گفتم: حرفت خیلی درست است...

محمدعلی بهمنی می‌گوید: روزی من به خاطر همان چند سالی که از او بزرگ‌تر بودم و زیستنی که از کوچکی با هم داشتیم، اجازۀ این گستاخی را به خودم دادم که او را نصیحت کنم. گفتم:« حسین‌جان کمی بیشتر به فکر خودت باش.» منزوی جواب داد: بهمنی‌جان، نصف قرن دیگر که حتی ممکن است زودتر هم باشد، هیچ‌کس نمی‌پرسد منزوی یا بهمنی چگونه زندگی می‌کرد، سیر بود یا گرسنه و ... تنها به شعرمان نگاه می‌کنند و شعر من از تو بهتر است.» وقتی این حرف را زد، من بلند شدم و او را بوسیدم و گفتم: حرفت خیلی درست است...

9

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.