بریدهای از کتاب گتسبی بزرگ اثر اف. اسکات فیتزجرالد
1402/9/19
صفحۀ 144
بیدرنگ گفت: «خوشش نیومد» «البته که اومد» سماجت کرد که «خوشش نیومد. خوش بهش نگذشت» ساکت ماند و من دلتنگی شدید و غیر قابل بیان او را حدس زدم. گفت: خودم رو ازش دور حس میکنم، حرف خودم رو نمیتونم بهش بفهمونم.
بیدرنگ گفت: «خوشش نیومد» «البته که اومد» سماجت کرد که «خوشش نیومد. خوش بهش نگذشت» ساکت ماند و من دلتنگی شدید و غیر قابل بیان او را حدس زدم. گفت: خودم رو ازش دور حس میکنم، حرف خودم رو نمیتونم بهش بفهمونم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.