بریده‌ای از کتاب آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم) اثر نادر ابراهیمی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 552

... غم ، مهار شدنی‌ست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری، احترام می‌گذارد. از این قدرت می‌ترسد. عقب می‌نشیند، مچاله می ‌شود، در خود فرو می ‌رود، کوچک و کوچک ‌تر می‌شود و چون لکه ابری ناچیز، در آسمان پهناور روح تو، کُنج ِدنجی را می ‌پذیرد، و التماس می ‌کند:« بگذار این جا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار! شادی، مقدس است؛ اما همیشه به کار نمی‌آید. محکومم کن، و در سلولی به زنجیرم بکش؛ اما اعدامم نکن! انسانِ همیشه شاد، انسان ابلهی‌ست. روزی به من نیازمند خواهی شد؛ روزی به گریستن، به در خود فرو رفتن، به بُریدن و به غم متوسل شدن... مرا برای آن روز نگه دار...»

... غم ، مهار شدنی‌ست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری، احترام می‌گذارد. از این قدرت می‌ترسد. عقب می‌نشیند، مچاله می ‌شود، در خود فرو می ‌رود، کوچک و کوچک ‌تر می‌شود و چون لکه ابری ناچیز، در آسمان پهناور روح تو، کُنج ِدنجی را می ‌پذیرد، و التماس می ‌کند:« بگذار این جا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار! شادی، مقدس است؛ اما همیشه به کار نمی‌آید. محکومم کن، و در سلولی به زنجیرم بکش؛ اما اعدامم نکن! انسانِ همیشه شاد، انسان ابلهی‌ست. روزی به من نیازمند خواهی شد؛ روزی به گریستن، به در خود فرو رفتن، به بُریدن و به غم متوسل شدن... مرا برای آن روز نگه دار...»

1

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.