بریدهای از کتاب زخمی لبخند اثر زهرا یوسفان
1403/11/22
صفحۀ 56
راستش را بخواهی، با ان حال و روز ماه های آخر، حسابی نور بالا میزدی. آخرین پیاده روی اربعین را که آمدی، توی یکی از موکب ها، شب خواب سیدالشهدا را دیده بودی. پرسیده بودی:«چرا من رو نمی برید؟» و شنیده بودی که مادرت تو را نزد ما امانت سپرده است .
راستش را بخواهی، با ان حال و روز ماه های آخر، حسابی نور بالا میزدی. آخرین پیاده روی اربعین را که آمدی، توی یکی از موکب ها، شب خواب سیدالشهدا را دیده بودی. پرسیده بودی:«چرا من رو نمی برید؟» و شنیده بودی که مادرت تو را نزد ما امانت سپرده است .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.