بریدهای از کتاب رنج و سرمستی اثر اروینگ استون
1404/7/6 - 22:51
صفحۀ 29
میکل آنژ فریاد زد: این تنها خوابی است که می شناسم. اگر رگ مرا بزنید تا هنر من سرازیر بشود، دیگر آنقدر مایع در بدنم نمی ماند که تف کنم.
میکل آنژ فریاد زد: این تنها خوابی است که می شناسم. اگر رگ مرا بزنید تا هنر من سرازیر بشود، دیگر آنقدر مایع در بدنم نمی ماند که تف کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.