بریده‌ای از کتاب آن جا که نامی نیست اثر یوسفعلی میرشکاک

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

چنین که بی تو زمان دور و دیر می گذرد نه شب که روز هم از رود قیر می گذرد ملول و خسته و خاکستری چو زخمی ژرف به سوی لحظه ی بهبود دیر می گذرد زمان ساکت و دلگیر تشنه غرق ملال چو کاروان غبار از کویر می گذرد ندیدن تو و نشنیدن تو وای به من قلمروی است که در زمهریر می گذرد

چنین که بی تو زمان دور و دیر می گذرد نه شب که روز هم از رود قیر می گذرد ملول و خسته و خاکستری چو زخمی ژرف به سوی لحظه ی بهبود دیر می گذرد زمان ساکت و دلگیر تشنه غرق ملال چو کاروان غبار از کویر می گذرد ندیدن تو و نشنیدن تو وای به من قلمروی است که در زمهریر می گذرد

21

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.