بریدهای از کتاب آن جا که نامی نیست اثر یوسفعلی میرشکاک
1402/3/16
صفحۀ 1
چنین که بی تو زمان دور و دیر می گذرد نه شب که روز هم از رود قیر می گذرد ملول و خسته و خاکستری چو زخمی ژرف به سوی لحظه ی بهبود دیر می گذرد زمان ساکت و دلگیر تشنه غرق ملال چو کاروان غبار از کویر می گذرد ندیدن تو و نشنیدن تو وای به من قلمروی است که در زمهریر می گذرد
چنین که بی تو زمان دور و دیر می گذرد نه شب که روز هم از رود قیر می گذرد ملول و خسته و خاکستری چو زخمی ژرف به سوی لحظه ی بهبود دیر می گذرد زمان ساکت و دلگیر تشنه غرق ملال چو کاروان غبار از کویر می گذرد ندیدن تو و نشنیدن تو وای به من قلمروی است که در زمهریر می گذرد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.