بریده‌ای از کتاب سه دفتر (گناه دریا، ابر و کوچه و بهار را باور کن) اثر فریدون مشیری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 324

من در کنارِ پنجره -خاموش- / با کوه، حرفی داشتم از دور: / «ای سنگِ تا خورشید، بالیده / ای بَندیِ هرگز ننالیده، / پیشانی‌ات ایوانِ صحراها و دریا‌ها، / دیروزها از آن ستیغِ سربلندت هم‌چنان پیدا / ای چهرۀ برتافته از خلق / ای دامنِ برداشته از خاک / ای کوه! / ای غمناک.»

من در کنارِ پنجره -خاموش- / با کوه، حرفی داشتم از دور: / «ای سنگِ تا خورشید، بالیده / ای بَندیِ هرگز ننالیده، / پیشانی‌ات ایوانِ صحراها و دریا‌ها، / دیروزها از آن ستیغِ سربلندت هم‌چنان پیدا / ای چهرۀ برتافته از خلق / ای دامنِ برداشته از خاک / ای کوه! / ای غمناک.»

5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.