بریده‌ای از کتاب پاستیل های بنفش اثر کاترین اپلگیت

aylar

aylar

5 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 103

در آن دوران که توی خیابان ها زندگی می‌کردیم، من و کرنشا زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی بود که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. "می‌دانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود. بعضی وقتا ها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری."

در آن دوران که توی خیابان ها زندگی می‌کردیم، من و کرنشا زیاد نمیتوانستیم با هم اختلاط کنیم، چون همیشه کسی بود که حرفمان را قطع کند، اما عیبی نداشت. "می‌دانستم که او آنجاست و همین برای من کافی بود. بعضی وقتا ها این تنها چیزی است که از یک دوست توقع داری."

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.