بریدهای از کتاب تولدی دیگر اثر فروغ فرخزاد
1403/12/24
صفحۀ 146
پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.» پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمیکرد پرنده روزنامه نمیخواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بیخبری میپرید و لحظههای آبی را دیوانهوار تجربه میکرد پرنده، آه، فقط یک پرنده بود
پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.» پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمیکرد پرنده روزنامه نمیخواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بیخبری میپرید و لحظههای آبی را دیوانهوار تجربه میکرد پرنده، آه، فقط یک پرنده بود
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.