بریدهای از کتاب بیگانه اثر آلبر کامو
2 روز پیش
صفحۀ 79
سختترین چیز این بود که فکرهایی میکردم که فکرهای یک آدم آزاد بود. مثلا، یک دفعه بدجوری دلم میخواست در ساحل باشم و کنار دریا قدم بزنم. وقتی صدای اولین موجهایی که به کف پایم میخورد از خیالم میگذشت و حس کردن آبی که به تنم میخورد و احساس راحتی و آزادیام از این حال، یکدفعه متوجه میشدم چهقدر دیوارهای سلولم تنگ به من چسبیدهاند.
سختترین چیز این بود که فکرهایی میکردم که فکرهای یک آدم آزاد بود. مثلا، یک دفعه بدجوری دلم میخواست در ساحل باشم و کنار دریا قدم بزنم. وقتی صدای اولین موجهایی که به کف پایم میخورد از خیالم میگذشت و حس کردن آبی که به تنم میخورد و احساس راحتی و آزادیام از این حال، یکدفعه متوجه میشدم چهقدر دیوارهای سلولم تنگ به من چسبیدهاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.