بریده‌ای از کتاب خاکسپاری دوم بانوی مرگ اثر نیما اکبرخانی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 116

لب چشمه نشست و بدون اینکه فکر کند یا تصمیم بگیرد آستین بالا زد و کتونی و جوراب را در آورد و وضو گرفت. حین گرفتن وضو با خودش تکرار کرد:<<مرگ و زندگی دست خداست ،صّدام خر کیه؟>>

لب چشمه نشست و بدون اینکه فکر کند یا تصمیم بگیرد آستین بالا زد و کتونی و جوراب را در آورد و وضو گرفت. حین گرفتن وضو با خودش تکرار کرد:<<مرگ و زندگی دست خداست ،صّدام خر کیه؟>>

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.