بریدهای از کتاب قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز اثر مهدی قزلی
1404/4/21
صفحۀ 89
زهیر گفت: پدرت علی به پیشنهاد برادرش عقیل با مادرت ازدواج کرد تا پسرهایی شجاع به دنیا بیاورد که یار و یاور حسین باشند در مثل امروزی. چشم امید حسین به توست. نکند... عباس یکدفعه از کوره در رفت. چنان پاهایش را در رکاب فشار داد که تسمه های رکاب پاره شد و گفت: زهیر! امتحانم می کنی؟ به خدا فردا چیزی به تو نشان می دهم که هیچوقت ندیده باشی.
زهیر گفت: پدرت علی به پیشنهاد برادرش عقیل با مادرت ازدواج کرد تا پسرهایی شجاع به دنیا بیاورد که یار و یاور حسین باشند در مثل امروزی. چشم امید حسین به توست. نکند... عباس یکدفعه از کوره در رفت. چنان پاهایش را در رکاب فشار داد که تسمه های رکاب پاره شد و گفت: زهیر! امتحانم می کنی؟ به خدا فردا چیزی به تو نشان می دهم که هیچوقت ندیده باشی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.