بریده‌ای از کتاب حاج قاسمی که من می‌شناسم اثر سعید علامیان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 29

خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاج‌قاسم پررنگ بود. حاج‌قاسم در روستای «قنات ملک» در رابُر کرمات به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالی‌اش به دامداری مشغول اند. روستا تا کرمان، دو ساعت راه است. حاج قاسمی که شاید یک دهم عمرش کنار خانواده‌اش نبوده، حتی زمانی که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه‌ی مشغله‌ی کاری که داشت، ماهی یک بار می‌رفت کرمان، و از آتجا خودش را به قنات ملک می‌رساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده و نیم شب برمی‌گشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفت‌وآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان می‌برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه‌ی این سختی را به خودش می‌خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آنجا هم که می‌رفت. درخدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می‌بوسید. آنجا دیگر فرمانده نیرو نبود؛ قاسمِ خانه‌ی بابا بود. خودش را غلام پدر و مادرش می‌دانست.

خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاج‌قاسم پررنگ بود. حاج‌قاسم در روستای «قنات ملک» در رابُر کرمات به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالی‌اش به دامداری مشغول اند. روستا تا کرمان، دو ساعت راه است. حاج قاسمی که شاید یک دهم عمرش کنار خانواده‌اش نبوده، حتی زمانی که دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همه‌ی مشغله‌ی کاری که داشت، ماهی یک بار می‌رفت کرمان، و از آتجا خودش را به قنات ملک می‌رساند. پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازده و نیم شب برمی‌گشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفت‌وآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان می‌برد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه‌ی این سختی را به خودش می‌خرید تا به پدر و مادرش سر بزند. آنجا هم که می‌رفت. درخدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را می‌بوسید. آنجا دیگر فرمانده نیرو نبود؛ قاسمِ خانه‌ی بابا بود. خودش را غلام پدر و مادرش می‌دانست.

11

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.