بریده‌ای از کتاب شهید علم - دفتر دوم: نخبه شهید داریوش رضایی نژاد در آینه خاطرات اثر وحید کرایلی

سودآد

سودآد

1404/4/20

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

مسئولیت یک فروشگاه تعاونی را داده بودند به بابا. ما طبق معمول می رفتیم و خرابکاری می کردیم اما داریوش می آمد و به بابا کمک می کرد.با اینکه کلاس پنجم بود و سنی نداشت.تمام حسابداری تعاونی با او بود. به خاطر همین چیزها بابا داریوش را از همه بیشتر دوست داشت.وقتی میخواست قسم بخورد می گفت:به جان داریوش!. مثل همین امروز که ناخودآگاه جان داریوش را قسم خورد و جگر همه مان را کباب کرد.

مسئولیت یک فروشگاه تعاونی را داده بودند به بابا. ما طبق معمول می رفتیم و خرابکاری می کردیم اما داریوش می آمد و به بابا کمک می کرد.با اینکه کلاس پنجم بود و سنی نداشت.تمام حسابداری تعاونی با او بود. به خاطر همین چیزها بابا داریوش را از همه بیشتر دوست داشت.وقتی میخواست قسم بخورد می گفت:به جان داریوش!. مثل همین امروز که ناخودآگاه جان داریوش را قسم خورد و جگر همه مان را کباب کرد.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.